شعری از هیچکس
فکر سيم برق شسته و رفته
فارغ از گنجشکهای خيس سرخورده ست
باز حتما ماه سرما خورده در باران
توی حجمی از بخور ابر سر برده ست
زير سرپوش عرق ريز چراغ کوی
شرم آگينانه میرقصد شعاع نور
میکشد دست طلايش روی بوم شب
آب رنگ مبهمی از خانههای دور
آسمان گر دانههای پاک و روشن را
با هبوط درد روياروی میسازد
منطق همزيستی از اين فرود سخت
عاقبت قل قل کنان صد جوی میسازد
من میانديشم در اين امواج خواب آلود
کاشکی انوار ناب صبح عيان میشد
بر دل هر قطرهای خورشيد میپاشيد
تا غبار نمزده رنگين کمان میشد
...............
این شعر را تینا گفته بود من از چند قسمتش خیلی لذت بردم و...
فارغ از گنجشکهای خيس سرخورده ست
باز حتما ماه سرما خورده در باران
توی حجمی از بخور ابر سر برده ست
زير سرپوش عرق ريز چراغ کوی
شرم آگينانه میرقصد شعاع نور
میکشد دست طلايش روی بوم شب
آب رنگ مبهمی از خانههای دور
آسمان گر دانههای پاک و روشن را
با هبوط درد روياروی میسازد
منطق همزيستی از اين فرود سخت
عاقبت قل قل کنان صد جوی میسازد
من میانديشم در اين امواج خواب آلود
کاشکی انوار ناب صبح عيان میشد
بر دل هر قطرهای خورشيد میپاشيد
تا غبار نمزده رنگين کمان میشد
...............
این شعر را تینا گفته بود من از چند قسمتش خیلی لذت بردم و...
برگرد به صفحه اصلي