Friday, December 31, 2004

چرخه‌ي ناقص حباب‌ها

الان نفس مي‌كشيد، مي‌خورد، مي‌خنديد؛ ولي از تكرار ساده‌ي همان لحظات عاجز شد. جيغ، فرياد، بدو بدو، التماس، دعا، دكتر، ccu، چادر اكسيژن،...
حباب‌ها در برابر نور چشمك مي‌زدند؛ انگشتت كه به هركدام برخورد مي‌كرد ...پَق.. متلاشي مي‌شد و يك قطره مي‌چكيد يك ذره‌ي خيلي ريز كه حتي به زمين نمي‌رسيد تا دوباره به چرخه‌ي حباب‌ها برگردد.
چشمان متحيرت مثل زمان كودكي‌ات شد. آن‌وقت كه قاصدكي را دنبال كرده بودي و با شادي در مشت گرفته بودي... نيمي از دست و پاهاي قاصدك كه شكست آموختي هر چيزي دست يافتني نيست.
قاصدك، حباب، لحظه، حباب لحظات، باد ...

نوشته‌هاي خوانندگان 8:

نوشته شده در تاريخ7:39 AMتوسط Blogger پدرام

حباب ها ميرقصند در سكوت پر شتاب زندگي و ما ميميريم در هر حباب كه تاب پوسته نازكش را هم نمياورد

 
نوشته شده در تاريخ9:32 AMتوسط Blogger mina24

مطلب ادبي كجا بود اينها همون نوشته هاي روزانه قبلي است يكي از اقوام مريضه خيلي نگران بودم اينها رو نوشتم

 
نوشته شده در تاريخ12:55 PMتوسط Blogger Terme

سلام.
خوبي؟ خدا بد نده كي مريضه؟
خوش به حالت من كه دلم برا خاله فريبا يه ذره شده!
راستي قالبت هم خيلي خوشگله. من جاي تو بودم با فوتوشاپ رنگ اين گله رو عوض مي كردم :)

 
نوشته شده در تاريخ7:37 PMتوسط Blogger سام

امیدوارم حالشون خوب بشه
بعدشم من هر شب برای این کسی که وبلاگ شما را چپ و راست پینگ می زند طلب مغفرت و مرگ می کنم

 
نوشته شده در تاريخ9:20 PMتوسط Blogger mina24

me to

 
نوشته شده در تاريخ1:50 PMتوسط Anonymous Anonymous

1.آیا مرگ که داده ای ابتداییست، وسیله ای نیست تا ماده گرایی نامغتنم روزمره در محور آن ارتقاء یابد؟
2. حباب حباب!!!
3. ایول دولتشاهی!!!

دیاکو(ره)

 
نوشته شده در تاريخ4:58 PMتوسط Blogger mina24

همون چيز يعني (ره)

 
نوشته شده در تاريخ5:07 PMتوسط Anonymous Anonymous

یعنی خانم دولتشاهی!

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي