راه حل (1)
دو ساعته که نشستم اینجا. میخوام بنویسم یعنی باید بنویسم
مینویسم و پاک میکنم و دوباره از اول
مینویسم چون نیاز دارم که بگم
پاک میکنم چون هنوز جرات ندارم همهی حرف هام رو بیان کنم
با اشتیاق نوشتم و نوشتم ولی ... چه فایده؟ همه رو پاک کردم
و بعد...از صفحه سفید خجالت کشیدم و خیره به ناخنهام نگاه کردم
اینقدر خود سانسور شدم که حرف زدن عادی هم داره فراموشم میشه. فقط تظاهر و تعارف و ترس از قضاوت بقیه.
وقتی از حرفهای بیمنظورم برداشتهای فوق تصور میشه وای به حال منظوردارها.
دلم برای خودم میسوزه. نه میتونم توقع بقیه رو برآورده کنم نه توقعات خودم رو. فکر کردم که بقیه رو بیخیال بشم و ببینم که خودم از زندگیام چی میخوام ... ولی نشد.
نتونستم به همین سادگی
حالا نشستم اینجا گریان و ساکت و به راههای فرار از این وضعیت فکر میکنم.
مینویسم و پاک میکنم و دوباره از اول
مینویسم چون نیاز دارم که بگم
پاک میکنم چون هنوز جرات ندارم همهی حرف هام رو بیان کنم
با اشتیاق نوشتم و نوشتم ولی ... چه فایده؟ همه رو پاک کردم
و بعد...از صفحه سفید خجالت کشیدم و خیره به ناخنهام نگاه کردم
اینقدر خود سانسور شدم که حرف زدن عادی هم داره فراموشم میشه. فقط تظاهر و تعارف و ترس از قضاوت بقیه.
وقتی از حرفهای بیمنظورم برداشتهای فوق تصور میشه وای به حال منظوردارها.
دلم برای خودم میسوزه. نه میتونم توقع بقیه رو برآورده کنم نه توقعات خودم رو. فکر کردم که بقیه رو بیخیال بشم و ببینم که خودم از زندگیام چی میخوام ... ولی نشد.
نتونستم به همین سادگی
حالا نشستم اینجا گریان و ساکت و به راههای فرار از این وضعیت فکر میکنم.
برگرد به صفحه اصلي