گربهای به نام دمکراسی
«نمیدانستم بزرگترها چهشان شده بود. مدام دربارهی وخامت اوضاع حرف میزدند. هر روز عصر، به محض اینکه بابا پایش را توی خانه میگذاشت، پدربزرگ از او میپرسید:
- چه خبر؟
و بابا هم جواب میداد:
- اوضاع خیلی نومیدکننده است.
بعد پدربزرگ میپرسید:
- به نظر تو دیکتاتوری پیروز میشود؟
و بابا جواب میداد:
- اوضاع وخیم است.
آنوقت عمه بزرگه دسپینا خودش را میانداخت وسط و با قاطعیت میگفت:
- شاه اجازه نمیدهد اوضاع خراب بشود.
و دوباره همه جر و بحث را از سر میگرفتند. وقتی از پدربزرگ پرسیدیم:
- «اوضاع وخیم» است یعنی چه؟
گفت: یعنی اینکه دمکراسی مرده. منظورم دمکراسی عصر طلایی پریکلس نیست، دمکراسی عصر خود ماست.
بعد یک ضربالمثل باستانی برایمان گفت. اما کلمات ضربالمثل به قدری باستانی بود که ما یک کلمهاش را هم نفهمیدیم. و برای همین، وقتی که گربهی ما دو تا بچه زایید، که یکیش مثل زغال سیاه بود و یکیش مثل برف سفید، من و میرتو اسم آنها را گذاشتیم زغالی و دمکراسی. و بعد که جریان را به پدربزرگ گفتیم، با صدای بلند زد زیر خنده، حالا نخند و کی بخند. اما عمه بزرگه دسپینا با ناراحتی گفت: تقصیر ماست، نمیبایست جلو بچهها این حرفها را میزدیم...
وقتی در چهارم اوت سال 1936 دیکتاتوری بر یونان، یعنی کشور ما، حاکم شد خیلی چیزها تغییر کرد. حتی بچه گربه را که اسمش دمکراسی بود دیگر دمکراسی صدا نمیزدیم. اسمش را مخفف کرده بودیم و دمی صدایش میکردیم...»
" گربه وحشی در قفس شیشهای" اسم کتابی بود که چند جملهاش را نوشتم. نوشتهی آلکی زهیی از نویسندگان یونانی است بر ضد حکومت فاشیستی دوران جنگ جهانی در یونان داستان مینوشته. خانم آلکی زهیی در سال 1967، نامزد دریافت جایزه جهانی هانس کریستین آندرسن برای کودکان و نوجوانان شد.
خلاصهی کتاب این است که:
دربارهی گربهی وحشی خشک شدهای در اتاق مهمانخانه داستانهایی عجیب گفت میشده و محبوبیت خاصی در میان افراد خانواده داشته. در یونان حکومتی فاشیستی بر سر کار آمد و همه چیز در خانه ملیا و جزیرهای که او در آن زندگی میکرد، در هم ریخت. نیکو پسر عموی ملیا علیه فاشیسم، که در حال بلعیدن اروپا بود، به مبارزه برخاست. کتابهای پدربزرگ جزو کتابهای ضاله در میدان شهر سوزانده شد و گربه وحشی که پس از برقراری فاشیسم، مبدل به نماد آزادیخواهی شده بود از هم دریده شد.
- چه خبر؟
و بابا هم جواب میداد:
- اوضاع خیلی نومیدکننده است.
بعد پدربزرگ میپرسید:
- به نظر تو دیکتاتوری پیروز میشود؟
و بابا جواب میداد:
- اوضاع وخیم است.
آنوقت عمه بزرگه دسپینا خودش را میانداخت وسط و با قاطعیت میگفت:
- شاه اجازه نمیدهد اوضاع خراب بشود.
و دوباره همه جر و بحث را از سر میگرفتند. وقتی از پدربزرگ پرسیدیم:
- «اوضاع وخیم» است یعنی چه؟
گفت: یعنی اینکه دمکراسی مرده. منظورم دمکراسی عصر طلایی پریکلس نیست، دمکراسی عصر خود ماست.
بعد یک ضربالمثل باستانی برایمان گفت. اما کلمات ضربالمثل به قدری باستانی بود که ما یک کلمهاش را هم نفهمیدیم. و برای همین، وقتی که گربهی ما دو تا بچه زایید، که یکیش مثل زغال سیاه بود و یکیش مثل برف سفید، من و میرتو اسم آنها را گذاشتیم زغالی و دمکراسی. و بعد که جریان را به پدربزرگ گفتیم، با صدای بلند زد زیر خنده، حالا نخند و کی بخند. اما عمه بزرگه دسپینا با ناراحتی گفت: تقصیر ماست، نمیبایست جلو بچهها این حرفها را میزدیم...
وقتی در چهارم اوت سال 1936 دیکتاتوری بر یونان، یعنی کشور ما، حاکم شد خیلی چیزها تغییر کرد. حتی بچه گربه را که اسمش دمکراسی بود دیگر دمکراسی صدا نمیزدیم. اسمش را مخفف کرده بودیم و دمی صدایش میکردیم...»
" گربه وحشی در قفس شیشهای" اسم کتابی بود که چند جملهاش را نوشتم. نوشتهی آلکی زهیی از نویسندگان یونانی است بر ضد حکومت فاشیستی دوران جنگ جهانی در یونان داستان مینوشته. خانم آلکی زهیی در سال 1967، نامزد دریافت جایزه جهانی هانس کریستین آندرسن برای کودکان و نوجوانان شد.
خلاصهی کتاب این است که:
دربارهی گربهی وحشی خشک شدهای در اتاق مهمانخانه داستانهایی عجیب گفت میشده و محبوبیت خاصی در میان افراد خانواده داشته. در یونان حکومتی فاشیستی بر سر کار آمد و همه چیز در خانه ملیا و جزیرهای که او در آن زندگی میکرد، در هم ریخت. نیکو پسر عموی ملیا علیه فاشیسم، که در حال بلعیدن اروپا بود، به مبارزه برخاست. کتابهای پدربزرگ جزو کتابهای ضاله در میدان شهر سوزانده شد و گربه وحشی که پس از برقراری فاشیسم، مبدل به نماد آزادیخواهی شده بود از هم دریده شد.
نوشتههاي خوانندگان 3:
از تمام دوستدارن کرمانشاه و موسیقی کردی دعوت می شود به برنامه رادیو بلاگ آوای سینه چاک گوش دهند.
آدرس:
http://radioblog.blogfa.com
hi
mina
man chandta moshkeleh kochek daram
plz heeeeeeeeeelp
1-inja chetore baead link bedam(to blogspot)
2- inja to cmment chera farse nemeshe nevesht
see you later
mehdi(kamyar)
از بچگی اينقدر فيلم عليه فاشيزم ديدم که هميشه ته ذهنم ازش متنفرم. گمونم کتاب زنگها برای که به صدا درمیآید هم در مورد مبارزه آزیدی خواه ها با فاشيستها بود ... خلاصه اينکه فاشيزم تو فکر من تبديل شده به يه چيزی مثل يه فحش بد !!
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي