Tuesday, July 12, 2005

سرگذشت

چهار نفر بودند. اسمشان اين ها بود:‌ همه کس، يک کسی، هرکسی، هيچ کس.
کار مهمی در پيش داشتند و همه مطمئن بودند که يک کسی اين کار را به انجام می رساند. هرکسی می توانست اين کار را بکند،‌ اما هيچ کس اين کار را نکرد. يک کسی عصبانی شد، چرا که اين کار، کار همه کس بود، اما هيچ کس متوجه نبود که همه کس اين کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان اين طوری تمام شد که هرکسی يک کسی را سرزنش کرد که چرا هيچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد.
" آرش حجازی"

نوشته‌هاي خوانندگان 6:

نوشته شده در تاريخ2:41 PMتوسط Anonymous Anonymous

آخرشم هيچكي نتونست انجام بده... حيف شد... خيلي جالب بود... .

 
نوشته شده در تاريخ4:49 PMتوسط Anonymous Anonymous

چالب انگیزناک بود
خوشم اومد
راستی به تو که خوش می گذره؟ خیلی دلم می خواست حالا اینجا بودی
یه سوال ازت داشتم
به همه سلام برسون

 
نوشته شده در تاريخ1:54 PMتوسط Anonymous Anonymous

جالبناک بود.اصلن همه ی تقصیرها زیر سر هیچ کسه!...سفر خوش بگذره عزیزم.

 
نوشته شده در تاريخ7:00 PMتوسط Anonymous Anonymous

مرسي! خيلي جالب بود.

 
نوشته شده در تاريخ2:08 PMتوسط Anonymous Anonymous

ياد اوليس افتادم. مي دوني که کدوم ماجرا رو مي گم...؟ «پلي فم» سيکلوپ که توي غار زندوني شون کرده بود.

 
نوشته شده در تاريخ6:10 PMتوسط Anonymous Anonymous

تقصير كي بود اين وسط بالاخره؟

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي