سرگذشت
چهار نفر بودند. اسمشان اين ها بود: همه کس، يک کسی، هرکسی، هيچ کس.
کار مهمی در پيش داشتند و همه مطمئن بودند که يک کسی اين کار را به انجام می رساند. هرکسی می توانست اين کار را بکند، اما هيچ کس اين کار را نکرد. يک کسی عصبانی شد، چرا که اين کار، کار همه کس بود، اما هيچ کس متوجه نبود که همه کس اين کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان اين طوری تمام شد که هرکسی يک کسی را سرزنش کرد که چرا هيچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد.
" آرش حجازی"
کار مهمی در پيش داشتند و همه مطمئن بودند که يک کسی اين کار را به انجام می رساند. هرکسی می توانست اين کار را بکند، اما هيچ کس اين کار را نکرد. يک کسی عصبانی شد، چرا که اين کار، کار همه کس بود، اما هيچ کس متوجه نبود که همه کس اين کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان اين طوری تمام شد که هرکسی يک کسی را سرزنش کرد که چرا هيچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد.
" آرش حجازی"
نوشتههاي خوانندگان 6:
آخرشم هيچكي نتونست انجام بده... حيف شد... خيلي جالب بود... .
چالب انگیزناک بود
خوشم اومد
راستی به تو که خوش می گذره؟ خیلی دلم می خواست حالا اینجا بودی
یه سوال ازت داشتم
به همه سلام برسون
جالبناک بود.اصلن همه ی تقصیرها زیر سر هیچ کسه!...سفر خوش بگذره عزیزم.
مرسي! خيلي جالب بود.
ياد اوليس افتادم. مي دوني که کدوم ماجرا رو مي گم...؟ «پلي فم» سيکلوپ که توي غار زندوني شون کرده بود.
تقصير كي بود اين وسط بالاخره؟
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي