راستگو باش تا...
لیر حاکم بریتانی را سه دختر بود. گانریل زن دوک آلبانی، ریگان زوجه کرنوال و کردلیا دوشیزه جوانی که دو تن از پادشاهان آنموقع- دوک برگاندی و پادشاه فرانسه- خواستار وی بودند.
لیر پیر بیش از هشتاد سال زیسته بود و بسی فرسوده و ناتوان گشته بود پس تصمیم گرفت چند صباحی که از عمرش باقی است از اداره امور مملکت کنارهگیری کند و خود را برای مرگ آماده سازد، به همین جهت خواست تا دخترانش را بیازماید و محبتشان را نسبت به خود بسنجد و پس از آن به همان نسبت ملک خویش را بینشان قسمت کند.
گانریل که بزرگترین ایشان بود گفت:« ای پدر! من تو را بیش از آنچه به گفتار آید دوست دارم. تو از روشنی دیدگانم در نزدم عزیزتر میباشی. آزادی و زندگانی من در مقابل محبت ورزیدن به تو پشیزی ارزش ندارد و...»
لیر از شنیدن سخنان وی دلشاد شد و چون تصور کرد قلب و زبانش همراهند از سر مهر پدری یک سوم از ملک خود را بدو بخشید.
سپس دومین دختر خود را خواند و ریگان گفت:« سرور من! محبت من نسبت به تو به قدری است که اگر آنچه را که خواهر من بهخدمت عرض کرد تکرار کنم یکی از هزار و کمی از بسیار آنها را گفته!ام و در حقیقت دل من آغشته به مهر تو که شاه و پدر عزیز من هستی است و جز شادی تو آرزویی ندارم و...»
لیر ثلثی دیگر از کشور خود را بخشید و به جوانترین دختر خود رو کرد و گفت:« شادی من تو چه میگویی؟» و گمان داشت که وی همچون خواهرانش با سخنان نرم و محبتآمیز او را محظوظ خواهد کرد، لیکن کردلیا از چاپلوسی خواهرانش نفرت داشت و میدانست که دل ایشان از زبانشان بسی دور است این بود که جواب داد:« من شما را به اندازهای که وظیفه به من حکم میکند دوست دارم نه کمتر و نه بیشتر» لیر متحیر شد و به کردلیا گفت که توضیح دهد که مبادا با دست خود روزگارش را تباه سازد. و کردلیا حرف خود را تکرار کرد.
کردلیا پدرش را خالصانه و بیش از سخنان تملقآمیز خواهرانش دوست داشت ولی شاه لیر دخترش را مغرور و سنگدل خواند و کردلیا بدون ارث و جهیز به عقد پادشاه فرانسه درآمد.
..................
امروز ناچار شدم که مثل کردلیا حرفهای دلم را در چند کلمه سرد و عاقلانه خلاصه کنم.
خدا کند که منظورم را متوجه شوند.
لیر پیر بیش از هشتاد سال زیسته بود و بسی فرسوده و ناتوان گشته بود پس تصمیم گرفت چند صباحی که از عمرش باقی است از اداره امور مملکت کنارهگیری کند و خود را برای مرگ آماده سازد، به همین جهت خواست تا دخترانش را بیازماید و محبتشان را نسبت به خود بسنجد و پس از آن به همان نسبت ملک خویش را بینشان قسمت کند.
گانریل که بزرگترین ایشان بود گفت:« ای پدر! من تو را بیش از آنچه به گفتار آید دوست دارم. تو از روشنی دیدگانم در نزدم عزیزتر میباشی. آزادی و زندگانی من در مقابل محبت ورزیدن به تو پشیزی ارزش ندارد و...»
لیر از شنیدن سخنان وی دلشاد شد و چون تصور کرد قلب و زبانش همراهند از سر مهر پدری یک سوم از ملک خود را بدو بخشید.
سپس دومین دختر خود را خواند و ریگان گفت:« سرور من! محبت من نسبت به تو به قدری است که اگر آنچه را که خواهر من بهخدمت عرض کرد تکرار کنم یکی از هزار و کمی از بسیار آنها را گفته!ام و در حقیقت دل من آغشته به مهر تو که شاه و پدر عزیز من هستی است و جز شادی تو آرزویی ندارم و...»
لیر ثلثی دیگر از کشور خود را بخشید و به جوانترین دختر خود رو کرد و گفت:« شادی من تو چه میگویی؟» و گمان داشت که وی همچون خواهرانش با سخنان نرم و محبتآمیز او را محظوظ خواهد کرد، لیکن کردلیا از چاپلوسی خواهرانش نفرت داشت و میدانست که دل ایشان از زبانشان بسی دور است این بود که جواب داد:« من شما را به اندازهای که وظیفه به من حکم میکند دوست دارم نه کمتر و نه بیشتر» لیر متحیر شد و به کردلیا گفت که توضیح دهد که مبادا با دست خود روزگارش را تباه سازد. و کردلیا حرف خود را تکرار کرد.
کردلیا پدرش را خالصانه و بیش از سخنان تملقآمیز خواهرانش دوست داشت ولی شاه لیر دخترش را مغرور و سنگدل خواند و کردلیا بدون ارث و جهیز به عقد پادشاه فرانسه درآمد.
..................
امروز ناچار شدم که مثل کردلیا حرفهای دلم را در چند کلمه سرد و عاقلانه خلاصه کنم.
خدا کند که منظورم را متوجه شوند.
نوشتههاي خوانندگان 18:
من نفهمیدم
اشکال از گیرنده ی منه یا فرستنده
سلام.فکر کنم همین درست باشه.بهتر از اینه که آدم خودشو و دیگران رو به چهار تا کلمه ی قشنگ فریب بده ولی بعدا...
Azizel Moshahedin , DOnt tamper with your Receivers , there is a malfunction in the Transmitter ! U may express yourself gently and honestly , those who like U will underestan and those who hate , let them do what they want.
سلام مي خواستم باهاتون لينك بابادلم آيا ممنكه؟!
مي خواستم باهاتون لينك بتبادلم ممكنه؟!
مي خواستم باهاتون لينك بتبادلم ممكنه؟!
مي خواستم باهاتون لينك بتبادلم ممكنه؟!
salam mina joon shoma ham sakene france hasti
albatteh man nistam ha...
درود...خيلي جالب بود راستي به منم يه سركي بزن
کمی مرموز میزنی این روزا.چه خبره!؟
نه ساینا جون. مرموزم کجا بود! نورا من کرمانشاه هستم. فکر کنم از کرمانشاه تا فرانسه یه ذره راه باشه! نیست؟ بابابزرگی من که متوجه نشدم چی گفتی. آقا محسن ایراد از گیرنده است.
dastet dard nakone babate ..
rasti girande ro dadam tamir
fekr konam filme in dastan ro didam, motmaen bash dir ya zood mota'vajeh mishe, va agar ham mota'vajeh nashodand, dige moshkele oonha ya oon ast, movafagh bashi
روحان جون کامنتینگ وبلاگت رو بستی می خواستم بیام تولدت رو تبریک بگم. ایشالا صد سال سلامت و پاینده باشی
اميدوارم آخر قصه خيلي بهتر از شاه لير بشه :)
salam, etefaghan khoshhal misham in karo bekoni ke hade aghal natijasho begiram, mitooni be hamoon neveshteye akham link bedi ke man link hameye fasl ha ro be hamoon ezafe mikonam, mer c
rastyy baraye tabrike tavalod kheili mamnoonam
سلام
من هم با راستگویی موافقم
حالا راستش رو بگین برای ماهایی که دیر رسیدیم ! هنوز فیکزا باقی مونده ؟
اگر بخواهیم باید کی رو ببینیم ؟
در ضمن من از طریق صفحه شما تو پهنه کردستان قدم می زنم . همون سرزمینی که توش خدمت کردم
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي