Friday, February 25, 2005

نظر کرده

موهاش طلایی بود و به هم ریخته. چشمای آسمونیش همرنگ گردنبندی بود که به بلندی جثه‌ی ریزه‌اش به گردنش انداخته بودن.
توی بغل مامانش بی‌قراری کرد، سربند مادرش رو کشید. مادرِ عصبانی شد و با تشر یه شیرینی داد دستش.
می خندید وبا مَلَچ و ملوچ ذره ذره شیرینی رو می جوید.
پیرزنی که روی تخت کناری دراز کشیده بود با مرد و زنی که به ملاقاتش آمده بودن خداحافظی کرد؛ مرد هنوز از در بیرون نرفته بود که آب دهانش رو جمع کرد و با همه‌ی قدرتی که توی فکِ گنده‌اش بود به گوشه‌یی تف کرد.
روم رو برگردوندم و دوباره به بچه‌ی مو طلایی نگاه کردم، بی‌تابی می‌کرد. مادرش خسته شد و گذاشتش زمین... بچه ایستاد و دختر کوچکی دستش رو گرفت...
بچه آروم دستش رو آزاد کرد و چند قدم به جلو رفت، شیرینی از دستش افتاد روی کفپوش سنگی... بچه نشست و خوراکیش رو برداشت، نگاهش کرد و کوبیدش زمین...
شروع کرد به چاردست و پا رفتن به سمت در... دوباره برگشت و خواست تکه‌ای از شیرینی رو برداره... حالم به‌هم خورد، بغلش کردم و دادمش به مادرِ بی خیالش.
گفتم:« خانوم مواظب بچه باشین، بیمارستانه، بخش عفونیه، هزار مریضی و کثیفی...»
پرید تو حرفم و بی‌خیال گفت:« نظر کرده اس، هیچی به سرش نمی‌آد‌!»

نوشته‌هاي خوانندگان 11:

نوشته شده در تاريخ6:43 PMتوسط Anonymous Anonymous

تحريم تمام شد؟
ايشاللا که چشمت بهتر شده باشد و ديگر تحريمي در کار نباشد
خرافات جزئي از زندگي ما شده هر طرف نگاه کني . . تکه هايي از خرافه را مي بيني
Parviz
http://weblog.shaar.com

 
نوشته شده در تاريخ9:59 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام. حالا توی بیمارستان چه کار می کردید؟

 
نوشته شده در تاريخ10:52 PMتوسط Anonymous Anonymous

اول اش که شروع کردم به خوندن، اصلا تصورِ همچين پايان قشنگي رو نداشتم. خيلي حرفه اي نوشته بودي اين يکي رو. مرسي

 
نوشته شده در تاريخ8:57 AMتوسط Anonymous Anonymous

سلام. از لطف همگی ممنونم. برای عیادت یکی از اقوام رفته بودیم به بیمارستان.

 
نوشته شده در تاريخ9:52 AMتوسط Anonymous Anonymous

اصلا به تو چه حتما نظر کردس دیگه!!!

 
نوشته شده در تاريخ3:02 PMتوسط Blogger مهرداد

سلام
خوشم اومد از وبلاگت گفتم یه کامنتی بزارم
موفق باشی

 
نوشته شده در تاريخ9:16 PMتوسط Anonymous Anonymous

جالبه..گرچه من واقعا معني نظر كرده رو نمي فهمم اما مادر خودش رو راحت كرده..به نظر من كه اگه نظر كرده است بايد بيشتر مواظبش بود..جدا از اينا نثر بسيار زيبايي بود

 
نوشته شده در تاريخ11:56 AMتوسط Anonymous Anonymous

سلام عزيز ....اميدوارم كه به قول مامانش نظر كرده باشه و چيزيش نشه .......و اميدوارم چشم شما هم خيلي زود خوب خوب بشه .....در شهر من اگر همه شاعر نيستند... همه ع ا ش ق اند ! همين بس است ... كه برف مي بارد.. قلب مي زند ، و زمانه هنوز مي چرخد ! اينجا همه باران اند ... اينجا همه كتاب شعري هستند .. اگر چه كلماتشان گم شده است ! فقط... «دچار بايد بود !»

 
نوشته شده در تاريخ8:38 PMتوسط Anonymous Anonymous

خب امتحانی از پنجره می‌نداختینش بیرون اگه اون وقت نابود نشد همگی ایمان می اوردمیم

 
نوشته شده در تاريخ10:16 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام.../ جالب نوشتي، اما نظر كرده يعني اينكه هيچ بلايي سرش نمي آد؟ چه جالب!!! من تا حالا نمي دونستم/ شاد باشي../ تا بعدي بهتر

 
نوشته شده در تاريخ8:57 AMتوسط Anonymous Anonymous

salam be khahari khodam khobi?
ege vaght kardi be weblagam sar bezan nazare khahari khodamo mikham bedoonam

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي