Sunday, October 09, 2005

دوستی

دل من دیر زمانی‌ست که می‌پندارد:
دوستی نیز گلی‌ست؛
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد ظریفی دارد.
بی‌گمان سنگ‌دل است آن‌که روا می‌دارد
جان این ساقه‌ی نازک را
-دانسته –
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار،
هر سخن، هر رفتار،
دانه‌هایی‌ست که می‌افشانیم
برگ و باری‌ست که می‌رویانیم
آب و خورشید و نسیم‌ش« مهر» است
گر بدان گونه که بایست به بارآید؛
زندگی را به دل‌انگیز ترین چهره بیاراید.
آن‌چنان با تو در آمیزد این روح لطیف،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی‌نیازت سازد، از همه چیز و همه کس.
زندگی، گرمی دل‌های به هم پیوسته‌ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته‌ست.
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر جام دل‌هامان را
مالامال از یاری، غم‌خواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند:
- شادی روی تو!
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جان‌ت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه،
عطر افشان
گلباران باد.
" فریدون مشیری"
.....
برای عزیزترینم که بهترین دوست همه‌ی زندگیِ من بوده و هست.‌

نوشته‌هاي خوانندگان 5:

نوشته شده در تاريخ1:53 PMتوسط Anonymous Anonymous

به امیدم
که همه حس ذلال پاکیست
و ... دلیل همه چیز
همه جا
همه کس
و ترنم گویان
در جواب همه خوبی هایت ...
همه جا
همه وقت
هم عشق...
- به عزیزترینم

 
نوشته شده در تاريخ10:54 AMتوسط Anonymous Anonymous

من گمان می کردم دوستی سرویست چهار فصلش همه اراستگی ...من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست

 
نوشته شده در تاريخ11:57 AMتوسط Anonymous Anonymous

سلام
آفم رسيد؟

 
نوشته شده در تاريخ5:38 PMتوسط Anonymous Anonymous

تینا جونم آفت رسید. زنگ می زنم.
ساینای مهربون فکر نکنم زمستان در چهار فصل آفتابی قدرت و جرات عرض اندام داشته باشه

ایمیل نوشتم برات عزیزترینم

 
نوشته شده در تاريخ7:47 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام...
شعر زیبایی انتخاب کردی:)

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي