دست کارگری با خاطرات خوش
در حال مردن هستم از شدت خستگی. ولی خیلی امروز عالی بود و خوش گذشت. برای منزل جدید کلی کار انجام دادیم. از لوله کشی تا نقاشی و بنایی و سفارش کابینت و... با 8 نفر از اقوام و نیم دوجین کارگر و استاد کار از صبح تا حالا کلی کار انجام دادیم.
من فکر میکردم برای ساختن یک دیوار جدید همین که یک کارگر باشه تا دیوار رو بچینه کافیه ولی فهمیدم دیوار چیدن خیلی دردسر داره وقتی هم فهمیدم خیلی برام جالب بود، برای اینکه یاد بگیرم رفتم کمک استاد بنا کلی آجر جابهجا کردم و دستم داغون شد. ولی برای اولین بار لوس شدن رو کنار گذاشتم و بی غرغر و نقنق کار کردم. دایی و پسرخالهها و برادرام کلی اذیت کردن و متلک پروندن ولی من یاد گرفتم که از شاقول و طراز استفاده کنم. حدود 200 تا آجر هم تنهایی چیدم. مچ دستم که واقعا درد گرفته ولی خوشحالم که کار یاد گرفتم. اوستا هم از دستم راضی بود گفت که من استعداد بنایی دارم! ( دلتون بسوزه)
تازه! بعد از رفتن کارگرها خودمون با سرپرستی دایی و دوتا نیمچه مهندس لوله کشی کردیم و یک دستشوی توی حیاط درست کردیم. کار کردن توی اون جو با شوخی و خنده توی تاریکی وفقط با نور گوشی موبایلها و آتش خیلی حال داد.
آها داشت یادم میرفت، امروز بیل هم زدم ولی کلنگ رو دیگه نذاشتن دست بزنم. بوی خاک از زمین تازه کنده شده خیلی خوبه، دست زدن به خاک بعد از سالها حس خیلی عالی داره ولی به دست آوردن تجربیات جدید از اون هم بهتره.( البته دست پوسته شده و تاول زده چندان جالب نیست)
فردا هم قراره که به این تجربیات جدید کلی اضافه بشه. با تینا و سمیرا که کارآموزی پزشکی توی یه روستا دارن میخوام برم و چند روزی توی خوابگاه و بهداری و روستا با دوستای قدیمیام هستم. از الان میدونم که خیلی خوش میگذره. جای همه خالی ولی قول میدم از روستا که برگردم سفرنامه مینویسم در یک قسمت که مثل قبل نشه و خسته بشم و نتونم ادامه بدم.
مثل هروقت که به سفر میرم این وبلاگ رو به همسایهی خوبم میسپرم.ممنون. ( وبلاگ هم نداری لینک بدم بقیه بفهمن)
امیدوارم همگی خوش باشید.
من فکر میکردم برای ساختن یک دیوار جدید همین که یک کارگر باشه تا دیوار رو بچینه کافیه ولی فهمیدم دیوار چیدن خیلی دردسر داره وقتی هم فهمیدم خیلی برام جالب بود، برای اینکه یاد بگیرم رفتم کمک استاد بنا کلی آجر جابهجا کردم و دستم داغون شد. ولی برای اولین بار لوس شدن رو کنار گذاشتم و بی غرغر و نقنق کار کردم. دایی و پسرخالهها و برادرام کلی اذیت کردن و متلک پروندن ولی من یاد گرفتم که از شاقول و طراز استفاده کنم. حدود 200 تا آجر هم تنهایی چیدم. مچ دستم که واقعا درد گرفته ولی خوشحالم که کار یاد گرفتم. اوستا هم از دستم راضی بود گفت که من استعداد بنایی دارم! ( دلتون بسوزه)
تازه! بعد از رفتن کارگرها خودمون با سرپرستی دایی و دوتا نیمچه مهندس لوله کشی کردیم و یک دستشوی توی حیاط درست کردیم. کار کردن توی اون جو با شوخی و خنده توی تاریکی وفقط با نور گوشی موبایلها و آتش خیلی حال داد.
آها داشت یادم میرفت، امروز بیل هم زدم ولی کلنگ رو دیگه نذاشتن دست بزنم. بوی خاک از زمین تازه کنده شده خیلی خوبه، دست زدن به خاک بعد از سالها حس خیلی عالی داره ولی به دست آوردن تجربیات جدید از اون هم بهتره.( البته دست پوسته شده و تاول زده چندان جالب نیست)
فردا هم قراره که به این تجربیات جدید کلی اضافه بشه. با تینا و سمیرا که کارآموزی پزشکی توی یه روستا دارن میخوام برم و چند روزی توی خوابگاه و بهداری و روستا با دوستای قدیمیام هستم. از الان میدونم که خیلی خوش میگذره. جای همه خالی ولی قول میدم از روستا که برگردم سفرنامه مینویسم در یک قسمت که مثل قبل نشه و خسته بشم و نتونم ادامه بدم.
مثل هروقت که به سفر میرم این وبلاگ رو به همسایهی خوبم میسپرم.ممنون. ( وبلاگ هم نداری لینک بدم بقیه بفهمن)
امیدوارم همگی خوش باشید.
نوشتههاي خوانندگان 7:
سلام مینا جونی.نه خسته خانومی...آخ گفتی بوی خاک و کردی کبابم...میدونی چقدر دلم برای این بو تنگ شده...سفر هم خوش بگذره خوشگلم.
سلام مینا خانو با با ایول کاش آبجی منم مثله تو بود
خانوم نه خانو
منم یه بار که داشتیم بنایی میکردیم کلی کمک کردم اما هیچی یاد نگرفتم اینجوری فکر کنم تو جلو تری
سلام
منزل نو مبارک...
سلام.کارگری و بنایی برای یک روز شاید باحال باشه ولی برای کسانی که شغلشان این باشه واقعا طاقت فرساست.من تجربه شو دارم.البته تجربه ی خالی کردن ماشین آجر نه تجربه ی بنایی!
سلم عزیزکم.رسیدن به خیر.مسافرت خوش گذشت؟
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي