Sunday, August 28, 2005

خاله سوسکه و آقا موشه به روایت خاله سوسکه‌ی محجبه

آقا موشه کنار خاله سوسکه راه می‌رفت. خوشحال بود که خاله سوسکه از اون سوسک دخترهای خوبه و حتی یک تار از شاخک‌هاش_ موهاش_ بیرون از مقنعه‌اش نیست. ولی دلش می‌خواست بدونه موهای خاله سوسکه چه رنگیه، چه فرمیه، چه اندازه است. واسه همین فکر کرد و فکرکرد تا این‌که یه فکر بکر به اون مغز موشی‌ش رسید.
بعد از 6 ماه یه روز که داشت با خاله سوسکه حرف می‌زد رو کرد به خاله سوسکه و گفت:« سوسکی جونم، قربون دست‌های بلوری‌ت برم، می‌شه خواهش کنم هیچ‌وقت موهات رو رنگ نکنی؟ آخه خیلی خوش‌رنگ هستن.»
خاله سوسکه دهنش باز موند. گفت:« تو از کجا موهای من رو دیدی؟»
آقا موشه از جیب‌ش یک پاکت درآورد، توش یه دسته کوچیک از موهای خاله سوسکه بود.
اگه گفتید از کجا اومده بود؟
هر بار که خاله سوسکه با آقا موشه بیرون می‌رفت آقا موشه به مقنعه خاله سوسکه نگاه می‌کرد و اگه یه تار مو به مقنعه‌اش چسبیده بود آروم و بدون این‌که خاله سوسکه متوجه بشه اون رو برمی‌داشت. بعد از 6 ماه یه دسته کوچک از موهای خاله سوسکه داشت و به آرزوش رسید.

نوشته‌هاي خوانندگان 10:

نوشته شده در تاريخ11:02 AMتوسط Anonymous Anonymous

! چه مسخره و البته يخ

 
نوشته شده در تاريخ11:27 AMتوسط Anonymous Anonymous

اصلا هم یخ نبود
ولی فکر کنم من کشتم او سوسک رو
حالا اقا موشه تنها می مونه
راستی من که کمکم دارم از رژیم گرفتن پشیمون می شم

 
نوشته شده در تاريخ11:28 AMتوسط Anonymous Anonymous

اصلا هم یخ نبود
ولی فکر کنم من کشتم او سوسک رو
حالا اقا موشه تنها می مونه
راستی من که کمکم دارم از رژیم گرفتن پشیمون می شم

 
نوشته شده در تاريخ2:54 PMتوسط Anonymous Anonymous

توی این گرما یخ گیر کی می آد؟ دلت هم بخواد!

 
نوشته شده در تاريخ4:54 PMتوسط Anonymous Anonymous

به تبلیغات مسموم بعضی عناصر معلوم الحال! توجه نکن.خیلی هم خوب بود.اگه ادامه ش بدی شاید از این داستانای خاله سوسکه و آقا موشه یه مجموعه ای چیزی در بیاد.

 
نوشته شده در تاريخ5:10 PMتوسط Anonymous Anonymous

واقعا از این دوستی ها هم پیدا میشه!

 
نوشته شده در تاريخ8:07 PMتوسط Blogger نسرین

مینایی منم همین درد خاله سوسکه رو دارم!!موهای من که تموم خونه مون رو برداشته!دست به هر چی میزنی میبینی یه موی مشکی چسپیده بهش!..آی که کفر آدم در میاد!ولی خودمونیم ها استعدادت خوبه!
راستی مینایی رژیم با برنامه داری یا رژیم من در آوردی :))) اگه با برنامه ست بده ما هم یه چند کیلویی اگه بشه البته کم کنیم و دعاش رو به جون تو بکنیم!...راستییییییییییی بدو بدو که من تو پاتوق نوشتم.دیگه الان نوبتته!

 
نوشته شده در تاريخ9:21 PMتوسط Anonymous Anonymous

تینا دمت گرم. منظورمت همون معلوم الحال مجهول الهویه بود؟ از آ اجازه نگرفتم که خاطره اش رو نوشتم تو زحمتش رو بکش. اگه تو نبودی که من سوژه برای خاله سوسکه نداشتم. مرسی.

نسرین جون منم توی فکر نوشتن خاطره هستم. رژیمم چشم می نویسم که چه کار می کنم. ولی اگه موهات می ریزه نباید رژیم بگیری چون خیلی ضرر داره.

هومت خان قبول دارم ولی چه کنیم دیگه...

بله داستان واقعی بود.

جناب رابینسون کروزوئه ( مرد تنها در جزیره می شه همین دیگه، نه؟) ممنون.

جناب سجاد خان، معیاری برای سنجش سلیقه وجود نداره!

خسته شدم. برم پاتوق ببینم نسرین گلی چی نوشته

 
نوشته شده در تاريخ7:37 AMتوسط Blogger bashar

WaW!!!!!!!!!!!

 
نوشته شده در تاريخ1:02 AMتوسط Anonymous Anonymous

بر حذر باش که سر می شکند دیوارش ...

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي