Saturday, June 11, 2005

به ریوار کَس نیاد

آدمها چقدر زود تمام می شن. رفت زیر خاک. وقتی برگشتیم انگار که هیچوقت بیرون از خاک نبوده. گرچه یادش همیشه هست.
چقدر طبیعیه که یه نفر رو ببرن زیر دو متر خاک بگذارند. یه نفر رو خیلی دوست داری حتی بیشتر از خودت، ولی وقتی که مرد در اولین فرصت باید ببری پسش بدی به چرخه طبیعت. حتی یک روز هم نمی تونی نگهش داری. گفتنش آسونه و تجربه کردنش عجیب ولی به قول مامان: «آخر و عاقبت همه اینه»
دیروز نتونستم تنها بمونم، خیلی حالم بد بود. بغضم سنگین تر از اونی بود که بتونم نفس بکشم.
رفتم پیش بقیه. نفهمیدم چطور شد که دیدم دارم گریه می کنم. شاید دیدن جای خالی شاید هم اطمینان از همدردی و آغوش گرم مامان بود که بغضم رو ترکوند. اون موقع که بابا فوت شد هیچکس نبود که بتونم سرمو روی شونه هاش بذارم. مامان که بیمارستان بود و بقیه هم فکر خودشون بودن. ولی دیشب خیلی گریه کردم خیلی خیلی بهتر شدم.
دلم برای مردها می سوزه که اشکهاشونو مخفی می کنن.
حس راحتی بعد از چند ساعت بغض مثل خواب در روز بعد از کنکور بود. انگار سم توی خون و رگ هام بود...
خدا نصیب هیچکس نکنه. به قول کرمانشاهی ها « به ریوار کَس نیاد»
........
ممنونم از همه.
امیدوارم قدر این دوستی ها و محبت ها رو بدونم.
ممکن است کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی ولی هرگز کسی را که با گریسته ای فراموش نخواهی کرد.
" جبران خلیل جبران"

نوشته‌هاي خوانندگان 2:

نوشته شده در تاريخ11:06 PMتوسط Anonymous Anonymous

غم دوری آدمایی که فقط یکی دو ساله اونها رو میشناسیم کمر آدمو خورد میکنه چه برسه به کسی که یک عمر با اون زندگی کردیم.
سخته.واقعا سخته.
گریه خیلی خوبه.اگه گریه نباشه قلب آدم از شدت بغض متلاشی میشه.خدا بهتون صبر بده.
چه جمله ی زیبایی:
ممکن است کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی ولی هرگز کسی را که با گریسته ای فراموش نخواهی کرد...

راستی مردا هم گریه میکنن ولی نه در مقابل هر کس و ناکسی.خدا خریدار خوبی برای اشکای ماست...

 
نوشته شده در تاريخ11:26 AMتوسط Anonymous Anonymous

vaghean moteasefam
tasliate mano bepazir
taze emrooz mikhastam beram be madar bozorget sar bezanam
ama alan ke webloget rokhundam...
ghame akharetun bashe

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي