Friday, January 06, 2006

داستان: نامه‌ای بدون پست‌چی

مگر از خانه ما تا شما چقدر راه است؟ فوق فوق‌ش نیم ساعت پیاده. یا با اتوبوس که خیلی خلوت هم هست بیست و پنج تومان ناقابل. شاید با تاکسی خیلی زیاد بشه صد تومان. اگر بخوای باکلاس باشی و با آژانس بیای پانصد تومان. من که حساب نکردم. یعنی مامان که بسته رو داد دستم خیره شدم به اسم‌ت و همه چیز از یادم رفت و فامیلی‌ت که عمدا اشتباه نوشته بودی را دیدم و گریه‌ام گرفت. داشتم می‌گفتم من که حساب نکردم ولی مامان گفت حدود هزار تومان پول پست دادی برای همین فاصله کم و من فکر کردم که چند بار با این پول می‌شود این راه را رفت و برگشت...
داخل بسته کتاب‌های خودم که پیش‌ت بود گذاشته بودی و یک کتاب دیگر. نتوانستم بازش کنم. چکه چکه اشک‌هایم ریخت روی جلد کتاب. من و تو همیشه مثل هم فکر می‌کردیم با هم کتاب می‌خواندیم و با هم لذت می‌بردیم. با هم بزرگ شدیم. اگر بخواهم برایت یادآوری کنم این با هم‌ها سر به فلک می‌کشد. ولی الان...
آخرین کتاب کوئیلو هدیه تولدم بود که تو دادی. گفتی:« فروشنده ازم پرسید کتاب رو می‌خوای هدیه بدی؟» گفته بودی:« بله، هدیه برای بهترین دوست‌م» و فروشنده گفته بود:« خوش به حال اون آقا» و تو عصبانی شده بودی که:« یعنی نمی‌شود بهترین دوست من دختری باشد که با هم بزرگ شدیم و در خرید کتاب هم سلیقه هستیم؟»
و حالا این یکی. خواندن "یازده دقیقه " برایم آرزو بود و تو مثل همیشه آرزوهایم را قبل از این که بگویم می‌دانستی.
الان " یازده دقیقه" را کنار دست‌م گذاشتم. نمی‌دانم خوشحال باشم یا ناراحت. سری کتاب‌های کوئیلو با این کتاب تکمیل شد ولی چه فایده؟ خواندن کتاب وقتی نشود با تو درباره‌شان بحث کرد چه لذتی دارد؟

دیدن دوباره‌ات که می‌دانم غیر ممکن است. اجازه نداری که با من صحبت کنی، پس تلفن نمی‌زنم تا مایه دردسر نشوم. می‌خواستم جواب نامه را بنویسم ولی تو حتی اسم‌ت را پشت پاکت اشتباه نوشتی تا چه می‌دانم اگر برگشت خورد برایت مشکل‌ساز نشود.
جواب نامه را نوشتم ولی می‌دانم هیچ پست‌چی این نامه را به دست تو نمی‌رساند.

نوشته‌هاي خوانندگان 8:

نوشته شده در تاريخ12:34 PMتوسط Anonymous Anonymous

حالا این واقعی بود یا داستان ؟

 
نوشته شده در تاريخ12:35 PMتوسط Anonymous Anonymous

ارتباط تمام... و کات.

 
نوشته شده در تاريخ12:36 PMتوسط Anonymous Anonymous

مینا جون من از نوشتنت خیلی خوشم میاد...

 
نوشته شده در تاريخ3:47 PMتوسط Anonymous Anonymous

golrokh_tsh@yahoo.com

این ایمیل منه

 
نوشته شده در تاريخ5:25 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام
در پست قبلی گفته بودی:گاهی اوقات در زندگی روزمره اتفاقاتی رخ می‌دهد که ناخودآگاه جمله یا.......
من بیاد ترانه ی خواننده ی محبوبم افتادم
سعیددرالبوم بغض گریه میگوید : چه سخت است اینکه مردی را بدل غم باشد اما اشک نتواند ---- دلش را درد جانسوزی بسوزاند ولیکن گریه نتواند.

 
نوشته شده در تاريخ9:43 PMتوسط Anonymous Anonymous

مینا جون موافقم هر وقت جلسه بود خبرم کن.

 
نوشته شده در تاريخ12:31 PMتوسط Anonymous Anonymous

اين هم عالي بود؛ خوب داري پيشرفت مي کنيا :)

 
نوشته شده در تاريخ4:23 PMتوسط Anonymous Anonymous

ببخشيد مينا، ديروز مي خواستم جواب ات رو بدم ولي صفحه کامنت ات باز نشد از خونه. راست اش من خروجي آر اس اس ندارم، اما اگه لازم باشه راه انداختن اش ساده س -چون کدش رو قبلا براي يه سايت ديگه نوشته م !- ... فکر مي کنم امشب يا فردا بتونم اين کارو بکنم. البته يه نگاهي هم به بلاگر مي اندازم، ببينم چي داره ...

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي