احسن التواريخ
روزي از روزها لسان الغيب حافظ، از شوخ چشمي و بيوفايي نگار به تنگ آمد و برخلاف آنچه در تاريخ تحريف شده امروز آمده، بقچهاي كوچك جمع كرد و مخفيانه از شهر خارج شد.
از آنجايي كه بار اول بود از دروازه شهر بيرون ميرفت سردرگم ماند كه كدام سو برود، پس چشمان را بست و چرخي زد و ايستاد. آنگاه به همان سو كه دماغش نشان ميداد رهسپار شد. رفت و رفت تا رسيد به روستايي ناشناخته كه آنرا برره ميخواندند.
داخل روستا شد و روزي آنجا ماند و رفت بر او آنچه كه بر " كيانوش استقرار زاده" رفت.
به هر مرارتي بود به شيراز بازگشت و دست در زلف يار و قدح مي بر كف نقسي تازه كرد و سرود:
" نبود چنگ و رباب و نبيد و عود كه بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبيد"
آن ترك شيرازي روي برافروخت و معترض شد كه:« به چه زباني ميسرايي؟» حافظ خلوت نشين ندانست كه چه جوابي بدهد چون مخفيانه از شهر رفته بود و ترسيد كه لقبش را بازستانند. پس خواست تا شعري بگويد و خود را به بيراهه زند و گفت:
" ناگهان پرده برانداختهاي يعني چه ؟
مست از خانه برون تاختهاي يعني چه؟"
كه وجدان هميشه بيدار نهيب زد كه: « يه سوزن به خودت بزن يه جوالدوز به ديگران، شاهد شيرين كار راست ميگويد..."
و حافظ همانطور كه در حس شاعرانه بود شرمنده شد و با خود گفت:
" حافظا در دل تنگت چو فرود آيد يار
خانه از غير نپرداختهاي يعني چه؟"
از آنجايي كه بار اول بود از دروازه شهر بيرون ميرفت سردرگم ماند كه كدام سو برود، پس چشمان را بست و چرخي زد و ايستاد. آنگاه به همان سو كه دماغش نشان ميداد رهسپار شد. رفت و رفت تا رسيد به روستايي ناشناخته كه آنرا برره ميخواندند.
داخل روستا شد و روزي آنجا ماند و رفت بر او آنچه كه بر " كيانوش استقرار زاده" رفت.
به هر مرارتي بود به شيراز بازگشت و دست در زلف يار و قدح مي بر كف نقسي تازه كرد و سرود:
" نبود چنگ و رباب و نبيد و عود كه بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبيد"
آن ترك شيرازي روي برافروخت و معترض شد كه:« به چه زباني ميسرايي؟» حافظ خلوت نشين ندانست كه چه جوابي بدهد چون مخفيانه از شهر رفته بود و ترسيد كه لقبش را بازستانند. پس خواست تا شعري بگويد و خود را به بيراهه زند و گفت:
" ناگهان پرده برانداختهاي يعني چه ؟
مست از خانه برون تاختهاي يعني چه؟"
كه وجدان هميشه بيدار نهيب زد كه: « يه سوزن به خودت بزن يه جوالدوز به ديگران، شاهد شيرين كار راست ميگويد..."
و حافظ همانطور كه در حس شاعرانه بود شرمنده شد و با خود گفت:
" حافظا در دل تنگت چو فرود آيد يار
خانه از غير نپرداختهاي يعني چه؟"
نوشتههاي خوانندگان 8:
من فکر کنم حافظ اهل برره بوده :((...از شوخی گذشته جالب بود...راستی میبینم که عروس خانوم گل داره میره کلاس خیاطی...عزیزم این که بد نیست،یه هنر بیشتر یاد گرفتی.خدا رو چه دیدی شاید یه روزم واسه من یه دست از اون لباسهای خوشگل کُردی دوختی :(...می بوسمت عزیزم.
خو حالا ای که گفتی یعنی چه؟ خوب بلدی با بزرگان شوخی کنی ها!
سلام. منم دلم برات تنگ شده. اصلا فکر نمی کردم اینهمه مدت نبینمت مریم! فکر می کردم زودتر ازین حرفها یه موقعیتی پیش میاد که ببینیم همدیگه رو.خلاصه من شاکیم!
راستی میخوای عروسی کنی؟
سلام....مطلب طنز جالبي بود.ولي باعث تاسفه كه يه سريال آبكي و بي محتوا اينهمه بين مردم نفوذ كرده ديگه كم كم بايد فاتحه ادبيات فارسي رو هم خوند......واقعا كه در اين بلبشوي فرهنگي امثال مهران مديري هم خوب مي تونند از آب گل آلود ماهي بگيرند و ميلونها تومان از بيت المال رو صرف يه همچين سريال چرت و بي معني بكنند.البته هميشه و در همه حال سليقه ها متفاوته.موفق باشي
سلاااااام. چند وقته ازت بی خبرم. خوشحال شدم درست تموم شد. برنامه ات چیه؟ خبراییه؟؟؟
فاطمه و كوثر عزيز چهقدر خوشحالم كه دوباره ( مثلا) ديدمتون. اميدوارم به همين زودي ها راستكي ببينمتون و تعريف كنم چه خبره.
سلام.
پشت کار شما برای درس خواندن و... قابل تحسینه.امیدوارم همیشه موفق باشید.
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي