الايام
اين روزا هركي ازم ميپرسه :«چه كارهاي؟» ميگم:« دو تا امضا تا فارغ التحصيليم مونده» دوتا امضا كه گرفتنش نيم ساعت طول ميكشه تا كاملا ثابت بشه كه ديگه دانشجو نيستم؛ ولي خيلي چيزها مونده كه براي خودم جا بندازم و بعد برم دنبال مدرك.
يادم مياد روزاي اول دانشگاه فقط به اين فكر ميكردم كه زود درس رو تموم كنم و برم سركار. بعد ديدم كه شايد گرفتن فوق ليسانس بهتر باشه. بعد هم گفتم بيخيال. يه آرزوهاي طولاني هم داشتم كه مثلا كارگاه عطر سازي درست كنم و... با اين فكرها حواسم پرت ميشد و كمتر يادم مياومد كه از شيمي متنفرم. خيالات كه تموم شد با بدبختي درسها رو پاس كردم تا شد اين.
توي دانشگاه چند سري كتاب درسي خوندم كه حالا رنگ جلدشون هم يادم نيست چه برسه به مطالبش. آزمايشگاهها بر خلاف انتظاري كه از كار عملي ميره فقط ترجمه بود و كوئيز و چند تا انجام آزمايش به روشهاي زمان دالتون كه از اونها هم چيزي يادم نمونده؛ نه من و نه همكلاسيهام هيچوقت سردرنياورديم كه اين روش كارها چي هستن و چرا اينطوري شدن. ماراتن بخون و حفظ كن بود تا كلكش كنده شد. و حالا من موندم و تنفر بيشتر از شيمي و چند تا سوال كه شايد رسيدن به جوابشون مدت زيادي طول بكشه. مهمترينش اينكه: من كه عاشق ادبيات بودم چرا رفتم رشته تجربي و بعد هم شيمي قبول شدم تا هم عذاب بكشم و هم موفق نباشم. هميشه فكر ميكردم ميتونم به شيمي علاقهمند بشم. خيلي سعي كردم، با استادا حرف زدم، تحقيق انجام دادم. كتابهاي علمي غير درسي خوندم، خواستم الگو پيدا كنم. خيلي كارها ولي باز هم نتونستم علاقهمند بشم.
دوران دانشجويي رو دوست داشتم. كلاسها ، اردو، دنياي هم كلاسها، روز و شبهاي امتحان با اون اضطراب كشنده و دنبال نمره رفتن، توي روزهاي زمستان تا كنار كوه قدم زدن، روزاي گرم و گريز زدن به طاقبستان و بستني خوردن كنار درياچه، كشف خوبي و بدي هاي اجتماع و خيلي چيزهاي ريز ديگه كه بايد فكر كنم تا يادم و بياد ولي از هر چيز بيشتر تابستونها رو دوست داشتم كه بعد از آخرين امتحان از قفس رها ميشدم و ميرفتم چند تا كتابفرشي و كتابخانه و به عشقم ميرسيدم.
اگر هم بخوام از استادام تعريف كنم نميتونم. چون خيلي كم شناخت ازشون پيدا كردم و اكثرن اهل قاطي شدن با بچه نبودن. استادهاي گروه شيمي يه ديسيپلين خاص خودشون رو داشتن. مودب و اطوكشيده و خشك و جدي. فقط يه استاد عمومي داشتم كه ميتونم بگم چيزهايي ازش ياد گرفتم كه به درد زندگي و آيندهام ميخوره. استاد معارف ، برخلاف درسي كه ميداد و همه فكر ميكنن خشكه مذهبي و نچسبِ، خانم روشنفكر و خوش صحبتي بود كه همه دانشجوها دوستش داشتن. اونقدر دورش رو شلوغ ميكردن و باهاش درددل ميكردن كه نميتونست يه استكان چاي بخوره. همه رو ميشناخت و راهنمايي ميكرد.
از موضوع اصلي حرف دور شدم. ميخواستم بگم: اين روزها دارم فكر ميكنم كه چه كار كنم تا از زندگيام راضي باشم و بعدها بدون افسوس ازش ياد كنم.
.................
چند نفر از دوستان درباره گواهينامه رانندگيام پرسيده بودن كه بالاخره چي شد. راستش كلاسهاي عملي و تئوري رو گذروندم. امتحان آئين نامه رو هم دادم و قبول شدم، مونده امتحان شهري ولي يه مشكل پيش اومد. آخرين جلسه تعيلم، توي پارك كوچه اشتباه كردم. مربيام كه يادتون هست كه چقدر عصبي بود سرم داد زد كه تو راننده بشو نيستي و... گفت برو بيرون از كوچه. سر كوچه يه دست انداز خيلي بد بود كه بدجور ردش كردم. زير گلگير عقب خورد بهش و يه ذره فرو رفت. مربي فوق العاده عصباني شد، نميتونم بگم چقدر داد زد و دعوا كرد گفتم كه جبران ميكنم شروع كرد به فحش دادن. اصلا تصور نميكردم اينقدر بداخلاق باشه. سعي كردم آرومش كنم و معذرت خواهي كردم. به مسئول آموزشگاه هم مقداري پول دادم كه مربي بتونه ماشين رو تعمير كنه و ضرر مالي نكنه. ولي باز عذاب وجدان داشتم، تا رسيدن به خونه گريه ميكردم. مامان هم عصباني شده بود. البته از حرفهاي بدي كه آقاي مربي گفته بود و از برخورد من كه جوابش رو نداده بودم.
خلاصه اين شد كه حس ميكنم به چند جلسه تعيلم بيشتر احتياج دارم و حاضر هم نيستم با ماشينهاي عادي و غير تعليمي تمرين كنم. يه ذره روحيهام بهتر بشه حتما تمومش ميكنم.
خيلي دلم ميخواست بدونم اگه ماشينهاي تعليمي تصادف كنن هزينه تعميرات به عهده كيه كه برخوردم به وبلاگ " تعيلم رانندگي راهنما" جواب سوالم اين بود:« مربي مقصر محسوب ميشه و البته خودرو بيمه تعليماتي است» باور كنيد تا وقتي اين جواب رو نديده بودم خيالم ناراحت بود كه نكنه با كاري كه كردم ضرر به مربي زده باشم.
به پاس اين جواب متن دعوتنامه انجمن حمايت و رعايت فرهنگ رانندگي رو اينجا ميگذارم كه در صورت تمايل اون رو امضا كنيد:
«بنام خدای گرامی
عزیزان:
ما انجمن رعایت و حمایت از فرهنگ رانندگی را تشکیل می دهیم.ازتمام عزیزانی که گواهینامه دارند ورانندگی می کنند آقا یا خانم درخواست میشود دراین کار فرهنگی واجتماعی عضو شوند. زيرا وقتي كه همه قوانین راهنمائی ورانندگی را رعایت نمایند آمارتصادفات به شدت کاهش پیدا می کند.
عضویت در این انجمن صرفا فرهنگی و اجتماعی است.شرایط عضویت:درکامنت وبلاگ راهنما (http://www.rahnama1378.blogspot.com/ )تعهدنامه زیر را نوشته وارسال نمائید ویا به آدرس rahnama1378@yahoo. تعهدنامه را تکمیل وایمیل نمائید
اینجانب (نام نام خانوادگی ) دارای گواهینامه پایه ( 1یا 2) به شماره (شماره گواهینامه) تقاضای عضویت دارم وتعهد می نمایم که فرهنگ رانندگی را رعایت نمایم.اعضای انجمن تعهد می نمایند:
قوانین راهنمائی ورانندگی را رعایت نمایندوقتی همه عضوشوند وفرهنگ رانندگی رارعایت نمایندآمارتصادفات به شدت کاهش پیدا می کند.»
من كه هنوز گواهينامه رو نگرفتم ولي قول ميدم هر وقت موفق شدم اين تعهدنامه رو امضا كنم.
يادم مياد روزاي اول دانشگاه فقط به اين فكر ميكردم كه زود درس رو تموم كنم و برم سركار. بعد ديدم كه شايد گرفتن فوق ليسانس بهتر باشه. بعد هم گفتم بيخيال. يه آرزوهاي طولاني هم داشتم كه مثلا كارگاه عطر سازي درست كنم و... با اين فكرها حواسم پرت ميشد و كمتر يادم مياومد كه از شيمي متنفرم. خيالات كه تموم شد با بدبختي درسها رو پاس كردم تا شد اين.
توي دانشگاه چند سري كتاب درسي خوندم كه حالا رنگ جلدشون هم يادم نيست چه برسه به مطالبش. آزمايشگاهها بر خلاف انتظاري كه از كار عملي ميره فقط ترجمه بود و كوئيز و چند تا انجام آزمايش به روشهاي زمان دالتون كه از اونها هم چيزي يادم نمونده؛ نه من و نه همكلاسيهام هيچوقت سردرنياورديم كه اين روش كارها چي هستن و چرا اينطوري شدن. ماراتن بخون و حفظ كن بود تا كلكش كنده شد. و حالا من موندم و تنفر بيشتر از شيمي و چند تا سوال كه شايد رسيدن به جوابشون مدت زيادي طول بكشه. مهمترينش اينكه: من كه عاشق ادبيات بودم چرا رفتم رشته تجربي و بعد هم شيمي قبول شدم تا هم عذاب بكشم و هم موفق نباشم. هميشه فكر ميكردم ميتونم به شيمي علاقهمند بشم. خيلي سعي كردم، با استادا حرف زدم، تحقيق انجام دادم. كتابهاي علمي غير درسي خوندم، خواستم الگو پيدا كنم. خيلي كارها ولي باز هم نتونستم علاقهمند بشم.
دوران دانشجويي رو دوست داشتم. كلاسها ، اردو، دنياي هم كلاسها، روز و شبهاي امتحان با اون اضطراب كشنده و دنبال نمره رفتن، توي روزهاي زمستان تا كنار كوه قدم زدن، روزاي گرم و گريز زدن به طاقبستان و بستني خوردن كنار درياچه، كشف خوبي و بدي هاي اجتماع و خيلي چيزهاي ريز ديگه كه بايد فكر كنم تا يادم و بياد ولي از هر چيز بيشتر تابستونها رو دوست داشتم كه بعد از آخرين امتحان از قفس رها ميشدم و ميرفتم چند تا كتابفرشي و كتابخانه و به عشقم ميرسيدم.
اگر هم بخوام از استادام تعريف كنم نميتونم. چون خيلي كم شناخت ازشون پيدا كردم و اكثرن اهل قاطي شدن با بچه نبودن. استادهاي گروه شيمي يه ديسيپلين خاص خودشون رو داشتن. مودب و اطوكشيده و خشك و جدي. فقط يه استاد عمومي داشتم كه ميتونم بگم چيزهايي ازش ياد گرفتم كه به درد زندگي و آيندهام ميخوره. استاد معارف ، برخلاف درسي كه ميداد و همه فكر ميكنن خشكه مذهبي و نچسبِ، خانم روشنفكر و خوش صحبتي بود كه همه دانشجوها دوستش داشتن. اونقدر دورش رو شلوغ ميكردن و باهاش درددل ميكردن كه نميتونست يه استكان چاي بخوره. همه رو ميشناخت و راهنمايي ميكرد.
از موضوع اصلي حرف دور شدم. ميخواستم بگم: اين روزها دارم فكر ميكنم كه چه كار كنم تا از زندگيام راضي باشم و بعدها بدون افسوس ازش ياد كنم.
.................
چند نفر از دوستان درباره گواهينامه رانندگيام پرسيده بودن كه بالاخره چي شد. راستش كلاسهاي عملي و تئوري رو گذروندم. امتحان آئين نامه رو هم دادم و قبول شدم، مونده امتحان شهري ولي يه مشكل پيش اومد. آخرين جلسه تعيلم، توي پارك كوچه اشتباه كردم. مربيام كه يادتون هست كه چقدر عصبي بود سرم داد زد كه تو راننده بشو نيستي و... گفت برو بيرون از كوچه. سر كوچه يه دست انداز خيلي بد بود كه بدجور ردش كردم. زير گلگير عقب خورد بهش و يه ذره فرو رفت. مربي فوق العاده عصباني شد، نميتونم بگم چقدر داد زد و دعوا كرد گفتم كه جبران ميكنم شروع كرد به فحش دادن. اصلا تصور نميكردم اينقدر بداخلاق باشه. سعي كردم آرومش كنم و معذرت خواهي كردم. به مسئول آموزشگاه هم مقداري پول دادم كه مربي بتونه ماشين رو تعمير كنه و ضرر مالي نكنه. ولي باز عذاب وجدان داشتم، تا رسيدن به خونه گريه ميكردم. مامان هم عصباني شده بود. البته از حرفهاي بدي كه آقاي مربي گفته بود و از برخورد من كه جوابش رو نداده بودم.
خلاصه اين شد كه حس ميكنم به چند جلسه تعيلم بيشتر احتياج دارم و حاضر هم نيستم با ماشينهاي عادي و غير تعليمي تمرين كنم. يه ذره روحيهام بهتر بشه حتما تمومش ميكنم.
خيلي دلم ميخواست بدونم اگه ماشينهاي تعليمي تصادف كنن هزينه تعميرات به عهده كيه كه برخوردم به وبلاگ " تعيلم رانندگي راهنما" جواب سوالم اين بود:« مربي مقصر محسوب ميشه و البته خودرو بيمه تعليماتي است» باور كنيد تا وقتي اين جواب رو نديده بودم خيالم ناراحت بود كه نكنه با كاري كه كردم ضرر به مربي زده باشم.
به پاس اين جواب متن دعوتنامه انجمن حمايت و رعايت فرهنگ رانندگي رو اينجا ميگذارم كه در صورت تمايل اون رو امضا كنيد:
«بنام خدای گرامی
عزیزان:
ما انجمن رعایت و حمایت از فرهنگ رانندگی را تشکیل می دهیم.ازتمام عزیزانی که گواهینامه دارند ورانندگی می کنند آقا یا خانم درخواست میشود دراین کار فرهنگی واجتماعی عضو شوند. زيرا وقتي كه همه قوانین راهنمائی ورانندگی را رعایت نمایند آمارتصادفات به شدت کاهش پیدا می کند.
عضویت در این انجمن صرفا فرهنگی و اجتماعی است.شرایط عضویت:درکامنت وبلاگ راهنما (http://www.rahnama1378.blogspot.com/ )تعهدنامه زیر را نوشته وارسال نمائید ویا به آدرس rahnama1378@yahoo. تعهدنامه را تکمیل وایمیل نمائید
اینجانب (نام نام خانوادگی ) دارای گواهینامه پایه ( 1یا 2) به شماره (شماره گواهینامه) تقاضای عضویت دارم وتعهد می نمایم که فرهنگ رانندگی را رعایت نمایم.اعضای انجمن تعهد می نمایند:
قوانین راهنمائی ورانندگی را رعایت نمایندوقتی همه عضوشوند وفرهنگ رانندگی رارعایت نمایندآمارتصادفات به شدت کاهش پیدا می کند.»
من كه هنوز گواهينامه رو نگرفتم ولي قول ميدم هر وقت موفق شدم اين تعهدنامه رو امضا كنم.
نوشتههاي خوانندگان 9:
گلک هر کاری که دوست داری انجام بده.میدونم که ارداه ی قویی داری و اگه بخوای به هر آنچه که دوست داری می رسی.برای گواهینامه هم با مربی های زن بری بهتره.به خاطر اینکه مربی های زن صبورتر و خوش اخلاق ترند.
قابل توجه كنكوري ها كه هر چي ميگن براساس علاقه انتخاب رشته كنين گوششون بدهكار نيست
سلام.تبریک می گم.شیمی رشته ی بدی نیست.به شیمی بودنش فکر نکنید!به علم بودنش فکر کنید.به پروفسور حسابی فکر کنید که از هر دانشی یک مدرک لیسانس توی دستش داشت!برای رسیدن به خواستنی ها هیچ وقت دیر نیست.اگه واقعا علاقه دارید از طریق فراگیر پیام نور برای ادبیات ثبت نام کنید.
سلام
اگر قصد ادامه تحصیل دارید شیمی را رهایش کنید چون واقعا از آن متنفرید تحصیل ادبیات فقط در فضاهای باز امکان پذیر است و کتب تک بعدی فعلی شما را ارضاء بمی کند چرا در کارشناسی ارشد مدیریت آی تی شرکت نمی کنید البته یکسال مطا لعه جدی نیاز دارد.
درهر تصمیمی که راجع به آیندتان می گیرید فقط علایق خود راملاک قرار دهید
خانوادتان را فراموش نکنید و در هیچ شرایطی مادرتان را تنها نگذارید به دیگران تا آنجا که می توانید نیکی کنید و از دیگران توقعتان را کم کنید.برای آنچه دوست داری تلاش کنید ولی بر خلاف نسرین خانم معتقدم ممکن است به آن نرسی چون جامعه ما اساسش بر شایسته سالاری نیست.و اگر رانندگی کردید حتما اتومبیلتان بیمه اش کامل باشد ببخشید از این همه فضولی همسرم و مادرم بسیار غمگین هستند اما من دیگر تحمل همه چیز را دارم حتی از دست دادن تمام نزدیکانم را.در مدت کمتر از یکماه پنج تن از نزدیکانمان را از دست دادیم از پیام تسلیت شما ممنونم موفق باشید
1.نسرين جون مرسي. روحيه مي دي ها!
2.آره والله. فقط انتخاب رشته دانشگاه هم نه. انتخاب رشته ديرستان هم خيلي مهمه. من اگه به خاطر اسم تيزهوشان نبود مدرسه ام رو عوض مي كردم مي رفتم مدرسه اي كه بتونم علوم انساني بخونم.
3. مگه آدم چقدر عمر مي كنه كه توي هر رشته اي درس بخونه؟ پرفسور حسابي نابغه بود.
4.جناب رحيم زاده ار نصيحت هاي خوب شما متشكرم. گذشته از اين نصيحت ياد روزهاي گذشته ام افتادم. مامان و بابا هر دو در بيمارستان بودند (تصادف كرده بودن) كه خبر فوت بابا رو شنيدم. از اون لحظه تا مدتها و البته در خوابهاي الان، نمي تونم فرقي بگذارم بين از دست دادن يك نفر و بقيه. خودم رو آماده كرده بودم كه سختي هاي بيشتري رو تحمل كنم. جالب اينجاست كه همه سختي ها رو تحمل كردم و همون سال كنكور قبول شدم. ولي الان دارم حرفهاي ديگه اي مي زنم.
دعا مي كنم كه خدا صبر به شما و خانواده تان بدهد.
خوشگلام، اول تبریک فارغ التحصیلی. در مورد مربی هم فکرشو نکن، مربیتو عوض کن و حتما" چند جلسه دیگه که بری باز اعتماد به نفس پیدا میکنی و حتما" همه چیز به خیر و خوشی تموم میشه.
راستی روری هم شیمی خونده (ولی به نظر خودش مزخرفترین و وقت تلفکن ترین کاری بوده که در زندگیاش کرده). تا حالا که یه روز هم تو رشتهی خودش کار نکرده و از همون اول وارد کار کامپیوتر شد.
میبوسمات گلام.
راستی دیشب خواب میدیم سر جلسهی امتحان هستم با دخترم و بناست نمرهی من و اون رو با هم جمع بکنن بشه نمرهی دیپلم اون! یک کلام بلد نبودم و باور کن وقتی بیدار شدم عرق سرد به تنام نشسته بود! آی از درس خوندن بدم میآد! :)
سلام...فكر كنم فبلا اومدم ويه نظر دادم نمي دونم شايدم اشتباه كردم.به هر حال خيلي ممنون.......رشته شيمي هم خيلي خوبه .از ادبيات ما كه بهتره موفق باشي
اول یک اعتراف: اگر منو ولم کنن توی یه بیابون که هیشکی توش نباشه به جز خودم... مطمین هستم که فریاد نمیزم من رشته ام را دوست دارم!
دوم دو تجربه (دومیش رو سوم میگم!): اکثر آدماییکه فوق قبول میشند بر اساس یک نیاز حاضر میشن پیه خوندن درسهای نکبت لیسانس رو به تن بمالن و نه لزوما عشق و علاقه شدید به رشته مربوطه
سوم: دنیای فوقولانس! کاملا متفاوت از دنیای لیسانسه!! فرض کن رشته ات شیمی باشه ولی فوتبال و بیشتر دوست داشته باشی!! تو لیسانس باید ریاضی 1و 2 و معادلات دیفرانسیل و پاس کنی تا بعدش بتونی مثلا شیمی عالی/آلی 6! رو پاس کنی که بعدش بهت لیسانس بدن!! وقتی شب میدترم معادلات میشه چون که به شیمی علاقه نداری معادلات رو هم نمیخونی... ولی تو فوق فرض کن تزت رو تاثیر شیمیایی برگ چغندر قند در انرژیزایی مواد غذایی فوتبالیستا بگیری!! حالا باید یه معادله دیفرانسیل حل کنی ... شاید هم باید شیمی عالی/آلی 7 رو پاس کنی ولی این دفعه میانترم نداری یا اگر داری خیلی گلابیه... تازه میتونی اصلا خودتم حلش نکنی بدی یکی دیگه واست حل کنه!! آخرش هم وقتی یه مقاله راجع به تز نوشتی اسم طرف رو زیر اسمت بزاری... زندگی تو فوق هر قدر هم که رشته مربوطه از نظرت لجن باشه شیرین تر از زندگی با یه لیسانس در بازار کار نا معلومت خواهد شد. شاید سال بعد بتونی به یه رشته دیگه فکر کنی ولی امسال نمیرسی... فرصتی که از الان تا امتحان فوق داری رو صرف فکر کردن به گذشته و آینده نکن... صرف خرخونی بکن.
ببخشید از روده درازیم
ستار
باسلام.اتفاقی وب سایت زیبا وپربارت را پیدا کردم.وتعجب کردم چرا در آموزشگاه های رانندگی به کارآموزان تفهیم نمی شود که چنانچه یک مربی رفتار خوبی نداشت به مسئول آموزشگاه اطلاع دهند. این حرکت مربی شما را می توانم استثنا بدانم ومربی ها کارشان باارزش تر از آنست که خدانخواسته کازآموزی را از رانندگی زده کنند.این مربی باید وجدانش آشفته باشد نه شما. من امکان ندارد چنین مربی را ببخشم.
ضمنا از درج دعوتنامه راهنما نهایت تشکر را دارم .باشد همه دست به دست هم دهیم وبا رعایت فرهنگ رانندگی آمار تصادفات را کاهش دهیم.
هوشنگ قربانیان موسس آموزشگاه رانندگی راهنمای قزوین.
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي