افادههاي بيطبق مانده!
مامان خانوم كه مريض شده و افتاده كنار بخاري. من هم روزه و خسته و هلاك افتادم يه طرف ديگه حس حرف زدن هم نداريم چه برسه درست كردن غذا. آخر سر به اين نتيجه رسيديم كه يه ذره سوپ داريم براي مامان با يه بسته گوشت چرخ كرده كباب مختصري براي بقيهمون و كلك شام رو بكنيم. دوتايي خوابيديم تا اين كه سه ربع مونده به افطار با زنگ در فهميديم 5 نفر از فاميلها خودشون رو دعوت كردن خونهي ما . من و مامان گيج خواب و بيحال رفتيم توي فكر كه چي درست كنيم و رسيديم به تك ماكارون پيچ پيچي. ماكاروني رو داشتم آبكش ميكردم كه خانوم مهمان آمد و خواست كمك كنه. تا ديد ماكاروني دارم درست ميكنم صورتش گرفته شد و گفت:‹‹ بچههاي من ماكاروني دوست ندارن! ›› بعد هم نگذاشت كه من چيز ديگه درست كنم رفت و بچههاش رو بلند كرد و رفتن. هرچي هم ما اصرار كرديم كه بمونن فايده نداشت. جالب اينجا بود كه بچه كوچيكه ميگفت:‹‹ مامان بمونيم من ماكاروني دوست دارم!!››
حالا كه يك ساعت از افطار گذشته هنوز داريم ميخنديم كه " اگه آدم بيخبر بره مهموني و انتظارش هم بالا باشه هيچي گيرش نمياد"
....
پ.ن: ميدونم خاله زنكي شد ولي نتيجهگيريش كه بد نبود.
حالا كه يك ساعت از افطار گذشته هنوز داريم ميخنديم كه " اگه آدم بيخبر بره مهموني و انتظارش هم بالا باشه هيچي گيرش نمياد"
....
پ.ن: ميدونم خاله زنكي شد ولي نتيجهگيريش كه بد نبود.
نوشتههاي خوانندگان 7:
دختر من ماتام برده به این مهمونتون! عجب!
واقعن که رووو رو برم!همون بهتر که رفتن!
عجب مهمونایی!!
بهتر بود خودشونو میفرستادی آشپزی:)))
خاکستر گل سرخ!
میدونی، یاد کتاب "پرندهی خارزار" نوشتهی کالین مکالو افتادم با این نام!
همین احساس خیلی قشنگی بهم داد.
شاد باشی.
اين مهمونه از اين فاميلهاي مثلا نزديك بود.
آقا بهمن براي اولين بار بعد از دو سال و نيم وبلاگ نويسي يك نفر متوجه شد اسم وبلاگم رو از كجا برداشتم. منم خيلي ذوق كردم.
سلام مینا جون! نیستی کجایی؟
نماز و روزت قبول باشه. دعا یادت نره.
عجب آدمای عجیب غریبی پیدا میشه& احتمالا انتظار داشته برید از بیرون براشون جوجه کباب بگیرید:D
سلام.ببخشید ها ولی این جور مهمانی بهتره سر به تنش نباشه!
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي