Saturday, October 29, 2005

حمام هم حمام‌هاي قديم

مادربزرگ‌م نشسته بود كه مادرم چمدان قديمي‌ش را آورد و باز كرد تا نفتالين لابه‌لاي لباس‌ها بگذارد كه يك سري پارچه‌هاي گلدوزي شده از جنس مخمل و ماهوت بين‌شان ديدم. فكر كردم كه روميزي هستند ولي مادربزرگ‌م خنديد و گفت كه اينها بقچه و سجاده حمام هستند كه مال جهيزيه‌ش بوده و بعد هم به مادرم داده.
مجذوب گلدوزي زيبا و قدمت بقچه‌ها بودم و از مادربزرگ خواستم كه جريان حمام رفتن قديم را تعريف كند.
گفت:
« قديم مثل حالا نبود كه در خانه حمام باشه چند تا حمام توي شهر بود مثل " حمام سرتيپ" " حمام رجبعلي خان" ( روبروي مسجد نواب كه حالا نانوايي ماشيني شده) " حمام تيمچه" و چند حمام ديگر كه بايد اسباب حمام را جمع مي‌كرديم و نصف روز حمام رفتن و برگشتن طول مي‌كشيد.
اسباب حمام را از روز قبل جمع مي‌كردند و به حمام خبر مي‌دادند كه فردا پادو را بفرستد تا وسايل را به براي‌شان به حمام برود. روز بعد پادوي حمام كه پيرزني بوده سيني بزرگي را كه وسايل داخل‌ش بوده را روي سر مي‌گذاشته و به حمام مي‌برده، صاحب وسايل هم قبل يا بعد از پادو به حمام مي‌رفته. و بعد از استحمام پادو دوباره وسايل را جمع مي‌كرده و به خانه مي‌آورده و دو قران مزد دريافت مي‌كرده و پول حمام هم سي شاهي يا اگر گران بود دوقران مي‌شد.»
گفتم:« نمي‌شد خودتان وسايل را به حمام ببريد و پادو نگيريد؟»
گفت:« اسباب‌مان زياد بود، پادو هم عادت داشت و از اين راه نان مي‌خورد.» بعد هم وسايلي را كه بايد به حمام مي‌بردند شمرد:
اسباب حمام:
1. يك سيني بزرگ از جنس مس كه روي زمين مي‌گذاشتند و توي آن مي‌نشستند.
2. يك لگنچه بزرگ مسي براي آوردن آب از خزينه و استفاده شخصي
3. يك لگنچه كوچك براي ريختن آب بر روي سر و بدن
4. يك سيني كوچك مسي براي ليف و صابون و سنگ پا
5. يك سجاده بزرگ پشمي يا ترمه براي زير لباس‌ها
6. يك حوله بزرگ براي روي سجاده
7. يك حوله براي خشك كردن بدن
8. يك حوله كوچك براي خشك كردن سر
9. بقچه مخمل يا ماهوت گلدوزي شده به عنوان جاي لباس
10. بقچه سوزني گلدوزي شده براي انداختن روي سجاده
11. لباس‌هايي كه بايد شسته مي‌شد و لباس‌هاي تميزي كه به تن مي‌كردند
12. صابون سفيدي كه سرشور مي‌گفتند با كتيرا و روشور و شانه‌ي چوبي
به حمام هم كه مي‌رفتند سيني را مي گذاشتند و داخل‌ش مي‌نشستند و داخل لگنچه بزرگ را آب گرم مي‌ريختند و بعد از استحمام احرامي را در قسمت خشك حمام پهن مي‌كردند و بعد سوزي و سوم حوله بزرگ روي آن و در آخر بقچه لباس را مي‌گذاشتند و باز مي‌كردند تا حوله بزرگ و حوله سر را درآورند و لباس بپوشند.
گفتم:« اوه! چه تشريفاتي داشته حمام رفتن، عجب حوصله‌اي داشتند. هر چند وقت يه بار اين مراسم رو اجرا مي‌كردن؟»
گفت:« هر هفته يك بار ولي اين كه گفتم براي روزهاي معمولي بوده ولي اگر كسي مي‌زاييد تشريفات داشت. روز اول كه زايمان انجام مي‌شد به حمام خبر مي‌دادند و پادوي حمام يك آفتابه آب گرم به خانه زائو مي‌برد و در مقابل شيريني و پول هديه مي‌گرفت. بعد از هفت روز دوباره مي‌آمد و اسباب زائو و همراهان‌ش را به حمام مي‌برد. زائو و چند نفر از فاميل‌ها بعد از مدت كمي پشت سر پادو به حمام مي‌رفتند و با سلام و صلوات و دود اسپند وارد مي‌شدند، به همراه خودشان دو قدح بزرگ قيماق كه با روغن حيواني درست كرده بودند براي مردمي كه به حمام رفته بودند مي‌بردند، سپس وسايل زائو را مي‌چيدند لباس‌هايش را درمي‌آوردند و مورد و تخم مرغ بر سرش مي‌ريختند و كمي مشت ومال‌ش مي‌دادند و دلاك مي‌آمد و سر و تن زائو را حسابي مي‌شست بعد گوشه حمام را مي‌شستند و لنگ تميزي پهن مي‌كردند و زائو روي آن مي‌خوابيد و دو نفر دست و پاهاي‌ش را مي‌گرفتند و خلاف جهت مي‌كشيدند، چند بار اين كار را تكرار مي‌كردند تا رگ و ريشه بدن جا بيفتد.
بعد از اين كارها دو زرده تخم مرغ خام به زائو مي‌خوراندند و با سلام و صلوات راهي خانه مي‌شد.
وقتي به خانه مي‌رسيد بايد هديه و شيريني و غذا براي اهل حمام مي‌فرستادند. به اين صورت كه:
1. يك جعبه شيريني براي اوستاي حمام
2. يك قواره پارچه پيراهني سنگين براي اوستاي حمام
3. بشقاب‌هاي پلو خورشت و ميوه و پارچ‌هاي شربت در دو مجمع بزرگ براي كارگر و پادوي حمام
4. يك قواره پارچه و مقداري پول براي دلاك
5. ديس‌هاي غذا براي اوستاي حمام
6. پول جداگانه براي هركدام از كارگرهاي حمام
در خانه هم جشن مي‌گرفتند و فاميل را دعوت مي‌كردند، از قبل تدارك نهار مي‌ديدند و بعد از نهار و عصرانه مراسم نامگذاري بچه را
انجام م‌دادند و بچه را دور اتاق دست به دست مي‌گرداندند و فاميل سكه و پول و دعا لابه‌لاي قنداق بچه مي‌گذاشتند.»
گفتم:« پس اين‌قدر لوس‌تون مي‌كردن كه ده تا بچه آوردين ديگه!»
خيلي خنديد و تصديق كرد.
..........
اين هم از مراسم حمام رفتن قديمي‌ها كه تا حالا دم از سادگي زندگي قديم مي‌زدند. معني سادگي را فهميديم! ما ساده‌ايم كه ده دقيقه دوش مي‌گيريم يا اين‌ها كه 6 ساعت رفت و برگشت و پادو و دلاك‌شان طول مي‌كشيده؟
پ.ن: شايد تونستم از اين جناب بقچه عكس بگيرم. تا ببينم مي‌شه يا نه.

نوشته‌هاي خوانندگان 5:

نوشته شده در تاريخ11:55 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام بالام جان . اینا که همه ش زنونه بود . مردونه ش اینجوریا بود " بییییار خوووشک !"

 
نوشته شده در تاريخ12:43 AMتوسط Anonymous Anonymous

اون زمانها در خانواده های سلطنتی رسم بوده که دختر ها رو تو همین حموم ها می پسندیدند. یعنی وقتی یکی رو می خواستند دعوتش می کردند و اونجا حسابی مراسم رقص و پایکوبی هم به راه می انداختند. ست های حموم هم بوده که دخترها به عنوان هدیه معمولن دریافت می کردند

 
نوشته شده در تاريخ8:58 AMتوسط Blogger .

من از نوشتنتون خوشم میاد صمیمی و ساده...
فقط میتونم یه چیزی بپرسم؟ چرا ( خاکستر ) گل سرخ؟

 
نوشته شده در تاريخ12:49 PMتوسط Anonymous Anonymous

پا بزرگي من و مامان بزرگم كه حموم مردونه نديديم شما كه ديدي تعريف كن!
روحان جان امتحان دادي و نشستي سو و شون و جزيره سرگرداني مي خوني؟

مريم خانوم ايميل نوشتم

 
نوشته شده در تاريخ4:39 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام مینا جونی خوبی گلک؟ ...منم دقیقن هم حکایت حموم رفتن رو از مادر بزرگهام شنیده بودم بیچاره بس که باید یه ماشین چیز میز با خودشون حمل می کردن حتمن ماهی سالی یه بار رفتن حموم!...راستی میبینم که هنرمند هم شدی :) باریکلا از پشتکارت خوشم اومد.

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي