Thursday, November 03, 2005

انتخاب در آخرين شب رمضان

خيابان از شب عيد شلوغ‌تر بود. زن چادر را با دندان‌هاي جلويي نگه داشته بود، سطلي پلاستيكي پر از حليم در يك دست و طفل نوزادي در دست ديگر با زحمت نشست داخل تاكسي.
بچه وول مي‌خورد و بي‌تابي مي‌كرد. زن با لحن كودكانه‌اي گفت:« الان مي‌رسيم خونه به‌به مي‌خوريم، حليم خوشمزه مي‌خوريم» بعد انگار تازه متوجه وضع‌ش شده باشد ادامه داد:« فقط نمي‌دونم چطور پياده بشم، يا تو از دست‌م مي‌افتي يا ظرف حليم. كدوم رو بندازم؟ تو رو يا حليم رو؟ نمي‌دونم بعد از داماد و نوه و 5 تا بچه تو از كجا سردرآوردي كه بلاي جانم بشي،هي...»
مرد جواني كه صندلي جلو نشسته بود خواست پياده شود، در را باز كرد و همان‌طور نگه داشت، رو كرد به زن و گفت:« از من مي‌شنوي حليم رو نگه دار و بچه رو بنداز. امشب نمي‌رسي حليم درست كني ولي مي‌توني يه بچه ديگه درست كني.»
منتظر نشد بقيه پول و ناسزاهاي زن را دريافت كند. قاطي شلوغي شد و رفت.

نوشته‌هاي خوانندگان 3:

نوشته شده در تاريخ5:36 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام.عید شما مبارک.خدا خیرتان بده.با نوشته ی شما خواهرم رفت افطار کرد .عجب مملکتی داریم!رادیو تلویزیون هیچی اعلام نکرده بودن.

 
نوشته شده در تاريخ5:57 PMتوسط Blogger نسرین

ای ول به این یارو عجب جوابی بهش داده :((((

 
نوشته شده در تاريخ6:24 PMتوسط Anonymous Anonymous

من هم از چند نفر شنيدم كه اقوامشان در قم امروز نماز خواندند. معلوم نيست چرا اعلام نكردند. گناه روزه حرام در اين روز بر گردن اونهايي كه بايد خبر مي دادند و ندادند

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي