Tuesday, December 20, 2005

بعد از سه هفته سلام

بالاخره کامی درست شد. باکیفیت‌تر و بهتر از قبل. توی این سه هفته تونستم درجه اعتیادم به اینترنت و کامپیوتر رو متوجه بشم. هفته اول که واقعا سخت گذشت ولی بعد عادی شد و تونستم جایگزین براش پیدا کنم. خواندن روزنامه‌های متعدد و کتاب و نوشتن چند داستان کوتاه کمی جاگزین اینترنت شد. پولی رو که صرف خرید کارت اینترنت و قبض تلفن می‌شد رو بردم ریختم توی استخر و چند برابر نشاط به دست آوردم. به جای بازی و صحبت با دوستان اینترنتی با برادرهام بازی می‌کردم و جاتون خالی خیلی خوش می‌گذشت که در نهایت صمیمیت بین‌مون بیشتر شد.
در کل تجربه خیلی خوبی بود. امیدارم بشه از ساعات کار با اینترنت کم کنم و به این فعالیت‌هایی که گفتم بیشتر برسم. دلم می‌خواد حالا که متحول شدم یه تحولی هم در وبلاگ ایجاد کنم. یعنی از هر دری سخنی ننویسم. فقط درباره کتاب‌هایی که می‌خونم و چیز‌هایی که خودم می‌نویسم خواهم نوشت. حرف‌های معمولی و خاطره و عکس و... رو در روزوشت می‌نویسم.
خوبه؟
......................
به عنوان اولین نوشته در شروع مجدد این مینی مال رو بخونید:

از وقتی آمده بود چسبیده بود به مامان و پچ پچ می‌کرد. دلم می‌خواست بشنوم چه می‌گویند ولی صدای واضحی به گوش نمی‌رسید. تا این‌که مامان با صدای بلند گفت:« بیخود گفته، از این کارها نکنی. خودتو نندازی زیر دست دکترا. مشکل از خودش‌ مگه یادت نیست عمو و برادرش هم همین‌طور بودن تا چند سال درمان کردن و بچه دار شدن و...» که انگار شهین جون مامان را متوجه کرد تا آرام ادامه دهد و دیگر چیزی نشنیدم تا بعد از نیم ساعت که شهین جون در زد و وارد اتاق‌م شد. کتاب را بستم و روی میز گذاشتم تا حرف بزنیم. دل‌م می‌خواست بفهمم جریان از چه قرار بوده.
کنارم نشست و کتاب را از روی میز برداشت، ورق زد و با حسرت گفت:« همه می‌گن تا همین جا کافیه، سراغ دکترا نرو خیلی دردسر داره.»
متعجب گفتم:« یعنی نمی‌خوای دنبال درمان باشی؟ نکنه می‌خوای جدا بشی؟ حیفه به خدا، بچه که همه‌ی زندگی نیست.»
ابروهایش بالا رفت و به اخم تبدیل شد. فهمیدم دسته گل به آب دادم. ناراحت شده بود گفت:« فضول خانم! دکترای بعد از فوق لیسانس‌م رو گفتم نه دکترها»

نوشته‌هاي خوانندگان 4:

نوشته شده در تاريخ8:01 PMتوسط Blogger نسرین

سلااااااااااام مینایی.خوش برگشتی :)امیدوارم دیگه مجبور به ترک موقت نشی!...ولی راست می گی ها این اعتیاد بدجوری آدم رو از کار و زندگی انداخته!...دیگه اینکه هر طور راحتی بنویس.من با این تصمیمی که گرفتی موافقم.این مینی مالت هم خدا بود.مس بوسمت خانومی.

 
نوشته شده در تاريخ10:38 PMتوسط Anonymous Anonymous

سلام.
بازگشت پیروزمندانه ی شما را تبریک و تهنیت عرض می نماییم!

 
نوشته شده در تاريخ8:12 AMتوسط Blogger .

سلام مینا ، راستش من یک مدتی هست که بهت لینک دادم ولی وقت نشد که بگم حالا ولی گفتم امیدوارم که اشکالی نداشته باشه !!0

 
نوشته شده در تاريخ10:12 AMتوسط Anonymous Anonymous

خوش اومدي . اميدوارم هر طوري که مي نويسي، ميناي آشناي ما رو فراموش نکني که دل مون هم براي نوشته هاش تنگ شده بود...

 

Post a Comment

برگرد به صفحه اصلي