اگر ادیسون نبود کی برق رو اختراع میکرد؟!
یه بنده خدایی به اسم " شیوانا " یک درس به شاگردش که غم عشق دیوونهاش کرده بود داد. یه بنده خدا دیگهای هم پیدا شد و توی یه کتاب نوشتش.
تا این کتاب گشت و گشت و رسید به دست یه بنده خدایی به اسم " دنیز جون "، دنیز خان جان هم توی وبلاگش این پند و اندرز رو نوشت.
دنیز جون یه دوستی نازنازی داشت به اسم "ویولت"، که کلی ذوق کرد وقتی نوشته دنیز جون رو دید و چون خودش مطلب جدیدی نداشت همهی مطلب رو کپی کرد توی وبلاگش.
از اونجائیکه همهی نوشتههای خوشگل در " میانبرهای سی ثانیهای" تجدید چاپ میشه نوشته دنیز جون رو به نقل از ویولت نازی چسبوندن اونجا.
دو روز بعد " زهرا خانووم" هم برداشت نوشته دنیز به نقل از ویولت و لینک از میانبرها رو با مقداری اضافات چسبوند توی وبلاگش.
من هم که هیچ مطلب جدیدی نداشتم فکر کردم چی از این بهتر که برای شما هم بنویسم:
روزي شيوانا پير معرفت يكي از شاگردانش را ديد كه زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است. شيوانا نزد او رفت و جوياي حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت كرد واين كه دختر مورد علاقه اش به او جواب رد داده و پيشنهاد ازدواج ديگري راپذيرفته است. شاگرد گفت كه سالهاي متمادي عشق دختر را در قلب خود حفظ كرده بود و با رفتن به خانه مرد ديگر او احساس ميكند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي كند.شيوانا با تبسم گفت: "اما عشق تو به دخترك چه ربطي به او دارد؟" شاگرد با حيرت گفت: "ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود!؟" شيوانا با لبخند گفت: "چه كسي چنين گفته است. تو اهل دل وعشق ورزيدني و به همين دليل آتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است. اين ربطي به دخترك ندارد. هر كس ديگري هم جاي دختر بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي. بگذار دخترك برود! اين عشق را به سوي دختر ديگري بفرست. مهم اين است كه شعله اين عشق را در دلت خاموش نكني. معشوق فرقي نميكند چه كسي باشد. دخترك اگر رفت، با رفتنش پيغام داد كه لياقت اين عشق ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا كند!
از من به بقیه نصیحت، بر ندارن این مطلب رو کپی کنن.
آفرین
تا این کتاب گشت و گشت و رسید به دست یه بنده خدایی به اسم " دنیز جون "، دنیز خان جان هم توی وبلاگش این پند و اندرز رو نوشت.
دنیز جون یه دوستی نازنازی داشت به اسم "ویولت"، که کلی ذوق کرد وقتی نوشته دنیز جون رو دید و چون خودش مطلب جدیدی نداشت همهی مطلب رو کپی کرد توی وبلاگش.
از اونجائیکه همهی نوشتههای خوشگل در " میانبرهای سی ثانیهای" تجدید چاپ میشه نوشته دنیز جون رو به نقل از ویولت نازی چسبوندن اونجا.
دو روز بعد " زهرا خانووم" هم برداشت نوشته دنیز به نقل از ویولت و لینک از میانبرها رو با مقداری اضافات چسبوند توی وبلاگش.
من هم که هیچ مطلب جدیدی نداشتم فکر کردم چی از این بهتر که برای شما هم بنویسم:
روزي شيوانا پير معرفت يكي از شاگردانش را ديد كه زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است. شيوانا نزد او رفت و جوياي حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت كرد واين كه دختر مورد علاقه اش به او جواب رد داده و پيشنهاد ازدواج ديگري راپذيرفته است. شاگرد گفت كه سالهاي متمادي عشق دختر را در قلب خود حفظ كرده بود و با رفتن به خانه مرد ديگر او احساس ميكند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي كند.شيوانا با تبسم گفت: "اما عشق تو به دخترك چه ربطي به او دارد؟" شاگرد با حيرت گفت: "ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود!؟" شيوانا با لبخند گفت: "چه كسي چنين گفته است. تو اهل دل وعشق ورزيدني و به همين دليل آتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است. اين ربطي به دخترك ندارد. هر كس ديگري هم جاي دختر بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي. بگذار دخترك برود! اين عشق را به سوي دختر ديگري بفرست. مهم اين است كه شعله اين عشق را در دلت خاموش نكني. معشوق فرقي نميكند چه كسي باشد. دخترك اگر رفت، با رفتنش پيغام داد كه لياقت اين عشق ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا كند!
از من به بقیه نصیحت، بر ندارن این مطلب رو کپی کنن.
آفرین
نوشتههاي خوانندگان 6:
کپی منم ؟!:)))
سلام.من این مطلبو توی یه وبلاگ دیگه دیدم و همونجا در موردش نظر دادم.حالا که شما مطالبو عینا کپی کردی من هم همون کامنتو عینا اینجا کپی می کنم!:---
این حرف میتونه درست باشه.عشق چیزی هست که در ذات انسان وجود داره و در تمام طول زندگی همواره همراه و همذات انسانه.فقط بستگی به این داره که این شعله ی سوزان چه وقت و به دست چه کسی روشن بشه و چه کسی موفق به "نمایاندن" بخشی از آن "زیبایی" مطلق به چشمان "کم سو"ی ما بشه.اینکه با رفتن یک "معشوقه" این آتش در وجود ما خاموش نمیشه دلیلش اینه که "معشوق" حقیقی و آن کس که این شعله را در روز ازل در وجود ما قرار داده کس دیگریست.---راستی،فکر می کنم اگه ادیسون برقو اختراع نمی کرد یکی دیگه ای اونو اختراع می کرد!
قبول ندارم. اگه اديسون نبود، شايد بعدها کسي کارهاي اونو انجام مي داد، اما اين شايد خيلي سنگينه. يعني اين امکان هم بود که بشه هرگز. من اصلا نقشِ آدما ها رو نمي تونم ناديده بگيرم. اگه نيوتون نبود، اگه اينشتين نبود، اگه ماکسول و خيام و بوعلي و ديگران نبودن هيچ تضميني نبود که بشر به اين جا برسه که هست.
توي عشق هم نقشِ آدما همين قدر پررنگه. اگه اون شاگرد تمامِ مدت توي جنگل زندگي کرده بود، فکر نمي کنم چيزي از عشق مي فهميد... البته اينو هم بگم که با توجه به موقعيت اون طفلک، استاد بهترين حرف رو به ش زده!
احتمالا پدر پسر شجاع این کار رو انجام میداد!
سلام
طرف های ما پیداتون نیست . به همه سلام برسونید
عجب سیکلی رو طی کرده!
Post a Comment
برگرد به صفحه اصلي